چکیده
گسترش ادبیات تفرقه افکنانه در فضای گفتمانی حاکم بر منطقه با استفاده از شکاف تاریخی میان مذاهب اسلامی، و تسری آن به فضای سیاسی، تلاشی معنادار را در چارچوب جنگ فرهنگی و روانی در دنیای اسلام به نمایش گذاشته است. بنا به این مهم، ضروری است که جهان اسلام در برابر سلطه بیگانگان و در مقام رقیب ایدئولوژیک نظام سلطه برآید و با ژرف نگری، اتحاد ملی و انسجام اسلامی را هدف راهبردی خود قرار دهد و در این راه از هیچ کوششی فروگذار نباشد. نگارنده در این مقاله به مصداق های هم گرایی و همبستگی در انسجام اسلامی، که از جمله وجود مقدس پیامبر اعظم(ص) می باشد، و همچنین رفتار علی(ع)، که از تربیت نبوی نشئت می گیرد، به عنوان راهنمای اصلی در مسیر تحقق اتحاد و انسجام اسلامی اشاره کرده است.
وحدت مسلمانان جهان از مسائل ضروری روز جوامع اسلامی است و همه باید بر محوری جامع و فراگیر که تمامی مذاهب و اندیشههای دینی، آن را قبول داشته باشند، گردهم آیند، و یکپارچه و هماهنگ حرکت نمایند.
برای رسیدن به این مهم رعایت اصولی را باید در نظر داشت که از جمله موارد ذیل میباشد:
۱ــ انسجام به هیچ عنوان به معنای نادیده گرفتن تنوع موجود در جهان اسلام نیست. هماکنون در جهان اسلام تنوعی ــ از سیاسی و فرهنگی تا اجتماعی و اقتصادی و حتی تاریخی ــ را شاهدیم که این تنوع را نمیتوان به صورت یک شیوه و روش خاص درآورد.
از سوی دیگر نفس این تنوع پسندیده است. اگر نگاهی به تاریخ پرافتخار تمدن اسلامی بیندازیم، درمییابیم یکی از دلایلی که سبب شد این تمدن قرنها در اوج عظمت بدرخشد و فرهنگ بشری را از خود متأثر کند، همین تنوع به وجود آمده در آن بود. تمدن اسلامی از اسپانیا، شمال افریقا، عراق، سوریه، ایران تا آسیای مرکزی و شبه قارۀ هند را شامل میشد و تأمل بر دلایل اوج این تمدن بدون توجه به این تکثر و تنوع امکانپذیر نیست. پس در اولین گام باید پذیرفت که انسجام اسلامی، یکدست کردن تمدن اسلامی قلمداد نمیشود.
۲ــ سهم گفتوگوی دینی و فرهنگی در ترویج انسجام اسلامی انکارناپذیر است. گفتوگو امری است که از سویی، از تشتت و تفرقه جلوگیری میکند و از سوی دیگر در برابر یکدستی، از تنوع و تکثر حمایت مینماید.
اگر متفکران و پژوهشگران از چیزی به نام «اعجاز گفتوگو» سخن میگویند، تاحدی به همین کارکرد میانه و اعتدال گفتوگو باز میگردد. دو فرهنگ و تمدن که تفاوتی با هم ندارند، به گفتوگو مبادرت نمیکنند و از سوی دیگر دو فرهنگ کاملاً متفاوت امکان گفتوگو را سلب مینمایند، اما میتوان با راهکارهایی، فضایی را فراهم کرد که این دو حالت افراط و تفریط به موقعیت میانۀ تنوع مبدل شود. این کار فقط از طریق گفتوگو انجامپذیر است.
به نظر اندیشمندان، اگر امروز در جهان اسلام، تفرقه و گونهای سوء تفاهم و بدبینی میان گروهها و کشورهای اسلامی را شاهدیم، تاحدی این نقیصه به فقدان گفتوگوی جدی میان آنها بازمیگردد. بااینهمه، نباید فراموش کرد که گفتوگو، علاوهبرآنکه به دیدی باز و گشوده نیاز دارد، به جسارت و شهامت و همچنین جهاد معرفتی و اندیشهای محتاج است.
۳ــ نمیتوان از انسجام اسلامی سخن گفت و هجمهای را که بعضی از رسانهها برای تخریب دین حنیف اسلام بهوجود آوردهاند، نادیده گرفت. این هجمه سبب شده است که انسجام مسلمانان و جهان اسلام نیز با تهدیداتی مواجه گردد.
همانطورکه عدهای از پژوهشگران توضیح دادهاند، اهمیت واقعۀ ۱۱ سپتامبر برای جهان سیاست و فرهنگ به اندازهای است که گویی با این پدیده، مرحلهای جدید در تاریخ فرهنگی و سیاسی آغاز شد. همین واقعه باعث شد تبلیغاتی وسیع با هدف متهم کردن مسلمانان و کشورهای اسلامی به خشونت در مغربزمین رواج یابد. در این میان، رسانهها کمتر تلاش کردند میان جریان معقول و موجه اسلامی و گروهی از اقلیتهای خشونتگرا تمایزی ایجاد کنند.
بیشک همانطورکه باید غرب را به غرب روز و شب، غرب معرفت، غرب عشرت، غرب اخلاق و غرب بیبندوبار تقسیم کرد، در جهان اسلام نیز باید همین تقسیمبندی انجام شود. کسی در جهان اسلام نیست که وجود جریانهای افراطی را که تعابیر و مفاهیم اسلامی را بد متوجه شدهاند نادیده بگیرد؛ اما نسبت دادن خشونت به تمدنی که زمانی نماد خردگرایی و معرفتورزی بوده است با هیچ معیاری توجیهپذیر نیست. بخشی از انسجامی که در جهان اسلام باید وجود داشته باشد به ناگزیر مستلزم آن است که از طریق این رسانهها نشان داده شود. نشان دادن این انسجام هم البته مسلماً از طریق ارائۀ آموزههای اصیل اسلامی که انسانی نیز هستند میسر خواهد بود.
۴ــ در بعد نظری و فلسفی، هیچ انسجام و وحدتی بدون معرفت ممکن نیست.
در واقع بسیاری از تفرقهها و تشتتها در جهان اسلام از نبود آگاهی ناشی میشود. این آگاهی، هم آگاهی از خود و هم آگاهی از دیگری را شامل میگردد.
بسیاری از گروههای مسلمان کمتر از مبادی اعتقادی خود آگاهی دارند و این نبود خودآگاهی باعث میشود دیگر فرقهها و گروههای اسلامی را نیز به درستی نشناسند. این در حالی است که تمدن اسلامی بر پایۀ اصیلترین اصول، که توحید، نبوت و معاد از جملۀ آنها میباشند، استوار است. راهی برای مسلمانان برای رسیدن به وحدت وجود ندارد جز اینکه خود و دیگری را به خوبی بشناسند و تعاملی سازنده با هم را سامان دهند. همین فقدان شناخت یکی از علل تعارضی است که هماکنون میان فرهنگهای مختلف در جهان وجود دارد. مطمئناً اگر مسلمانان در درون تمدن خود بتوانند به تعاملات و گفتوگوهایی جدی دست زنند و انسجام خود را بدین طریق بهدست آورند، آنگاه در مقیاسی بزرگتر میتوانند با تمدنهای عمدۀ جهان معاصر و از جملۀ آنها تمدن غرب نیز گفتوگویی شایسته و درخور داشته باشند.
به نظر میرسد، وجود مقدس پیامبراعظم(ص) مناسبترین محور وحدت مسلمانان است؛ زیرا آن حضرت بنیانگذار نهضت اسلامی است و مسلمانان موظفاند از رهنمودهای ایشان پیروی کنند. سیرۀ پیامبراکرم(ص)، بهویژه سیرۀ تربیتی ایشان، که در قالب مبانی، اهداف و اصول تربیت نبوی میتوان آن را تبیین کرد، سهم عمدهای در وحدت جامعۀ اسلامی داشته و دارد؛ زیرا یکی از هدفهای مهم پیامبر(ص)، تعلیم و تربیت انسانها بوده و در این زمینه فعالیتهای فراوانی انجام داده است.
نوشتار حاضر درصدد است تا ضمن بررسی تعلیم و تربیت نبوی، نظام تربیتی پیامبر(ص) را به عنوان محور وحدت مسلمانان مطرح، و همگان را به پیروی از تعالیم الهی آن حضرت دعوت نماید؛ زیرا شخصیت علمی و تربیتی پیامبراعظم(ص)، به عنوان برترین الگوی زندگی، فرازمان است و به عصر خاصی اختصاص ندارد؛ چنانکه وجود آن حضرت در گذشته، اسوۀ حسنه بود، اینک نیز برای همۀ بشریت الگویی نیکوست و پیروی از اهل بیت و اصحاب آن بزرگوار، مایۀ وحدت، عزت، عظمت و سربلندی مسلمانان میباشد.
* مفهوم انسجام اسلامی *
اگر سخن از انسجام اسلامی میشود به این معناست که ملّتهای منطقۀ اسلامی باید پیوندهای خود را چنان مستحکم و استوار کنند که راه نفوذ دشمن بسته شود. در کاربرد عربی، این واژه در جایی به کار میرود که شما لیوان آبی را با جوهری مخلوط و آمیخته کنید؛ به گونهای که نوعی همرنگی در آن نمودار گردد. اگر شخصی با شخصی دیگر در اندیشه و تفکر مشترک شد، گفته میشود که آرا و انظار آن دو با یک دیگر منسجم است؛ هرچند تفاوتهای نامحسوسی نیز دیده میشود. این تفاوتها در آن حد و اندازه نیست که بتواند دوگانگی میان آن را بنمایاند. گونهای از یگانگی در میان دو چیز منسجم یافت میشود که جدایی میان آن دو کاری سخت و دشوار و گاه غیرممکن است. ملّتهای اسلامی باید برای رسیدن به انسجام تلاش کنند. این وظیفهای است که دین اسلام و قرآن بر گردن ایشان نهاده است. با آنکه آداب و رسوم و فرهنگهای هر ملّتی با ملّت دیگر تفاوت دارد، ولی به جهت مشترکات کلان فرهنگی و هدفی، این ملّتها میتوانند به انسجام دست یابند. امت اسلام، در عین آنکه ترکیبی از ملّتها و نژادهای متعدد و متنوع است، از انسجامی برخوردار میباشد که این خردهفرهنگها را با یکدیگر یگانه میسازد. این همان چیزی است که در قرآن از آن با عنوان صبغهالله و رنگ الهی یاد شده است.
*دلایل پیدایش اختلاف بین ملّتها *
از اینجا دانسته شد که عوامل مقوم ملّت و تشکیلدهندۀ دولتهای ملّی چیزی جز هدف، روش، تجربیات و فرهنگ مشترک نمیباشد. اما سخن در این است که اگر ما هدف همۀ اجتماعات را رسیدن به سعادت، یعنی آرامش و آسایش بدانیم، اختلاف ملّت نمیتواند به مسألۀ اختلاف در اهداف بازگردد. پس علّت اختلاف ملل و ایجاد ملّتها و نیز دولتهای ملّی چیست؟
بیگمان اختلافات روشی مهمترین علّت و عامل ایجاد ملتها و واگرایی گروهی، و همگرایی گروه دیگر انسانی است؛ یعنی با آنکه انسانها هدف مشترکی در ایجاد اجتماعات دارند و همگی رسیدن به سعادت، آرامش و آسایش را علت غایی آن میدانند، به جهت اختلافات جغرافیایی و شرایط زیستی و زیستمحیطی هر گروهی از اجتماعات انسانی میکوشد تا روش ویژهای برای رسیدن به این هدف بجوید. این گونه است که هر اجتماعی از تجربیات مشترکی سود میبرد و در پی این تجربیات مشترک است که ملّت از فرهنگ خاصی برخوردار میگردد؛ تجربیات و فرهنگ خاصی که در شرایط زیستی و جغرافیایی دیگر پدیدار نمیگردد. همچنانکه انسانها از تنوع غذایی برخوردار میگردند و با توجه به موهبات زمینی سرزمین خود از الگوهای غذایی خاصی پیروی میکنند، دارای فرهنگ خاص پوششی، رفتاری و خلقوخو میشوند که موجبات جدایی ایشان از دیگران را سبب میشود. مردمانی که در کوهستان زندگی میکنند حتی در گام برداشتن با کسانی که در دشتها و جلگهها زندگی میکنند تفاوت دارند. این گونه است که خردهفرهنگها نیز پدیدار میگردد. آنچه ملّتی به مفهوم جدید را میسازد الگوهای مشترک زیستی و فرهنگی عام و فراگیر است که از آن به فرهنگ عمومی ملّت یاد میکنند که در کنار خردهفرهنگها از اصالت و تأثیرگذاری بیشتری سود میبرد.
بنابراین ملّتها، مردمانی هستند که به جهت ویژگیهای زیستی و زیستمحیط و عوامل بیرونی از روش، تجربه و فرهنگ خاصی سود میبرند که آنان را از دیگران متمایز میسازد.
*آثار انسجام اسلامی*
قرآن برای انسجام اسلامی آثار چندی را برمیشمارد که مهمترین آنها همان هدف اصلی تشکیل خانوادۀ کوچک و بزرگ (ملّت) و ایجاد دولت میباشد. هدف از انسجام اسلامی در وهلۀ نخست رسیدن به آرامش و آسایش است که قرآن نیز بر آن تأکید میورزد (آلعمران/ ۱۰۳؛ انعام/ ۶۵)؛ چنانکه برچیده شدن زمینۀ سلطۀ بیگانگان و استعمارگران مهمترین هدف وحدت و انسجام اسلامی شمرده شده است (قصص/ ۴) و قدرت و هیمنۀ مؤمنان را افزایش میدهد (انفال/ ۴۶).
این اهداف جز با تأکید بر عوامل ایجادی آن پدیدار نخواهد شد. ازاینرو بر مسلمانان است که بر اصول دین اسلام تأکید ورزند و به ریسمان الهی (قرآن و پیامبر) چنگ زنند و از آن دور نشوند (آلعمران/ ۱۰۳؛ نساء/ ۵۹)، حقوق برادری را رعایت کنند، عیب یکدیگر نجویند، در حق یکدیگر گمان باطل نبرند (حجرات/ ۱۱و ۱۲)، امر به شایسته و معروف نمایند، از کار زشت و ناهنجار پرهیز کنند و دیگران را نیز باز دارند (آلعمران/ ۱۰۴).
این موارد و عوامل دیگری را قرآن برای رسیدن به انسجام اسلامی بیان کرده است که بدون آنها نمیتوان رنگ یک رنگی را دید و به امنیت، آرامش و آسایش دست یافت.
باشد تا با تحقق بخشیدن به این تسمیۀ مقام معظم رهبری، یعنی اتحاد ملّی و انسجام اسلامی، به اهداف اصلی جامعه و اجتماع انسانی دست یابیم و رنگ و روی آسایش و آرامش را در کرۀ خاکی زمین ببینیم و از صلح و صفا برخوردار گردیم.
* انسجام اسلامى در سیرۀ پیامبر(ص) *
وحدت و انسجام یکی از دغدغههای پیامبراکرم(ص) در زمان حیات سیاسی و اجتماعی آن حضرت بوده است؛ چراکه جامعهای مقتدر و مستحکم به وحدت و همدلی نیازمند است. به همین منظور در اوایل حکومت خویش در مدینه، سه پیمان را منعقد کرد که تأثیر بسزایى در تقویت پایههاى حکومت حضرت داشت: پیمان اول با مردم مدینه اعم از مسلمان و غیر مسلمان، که یهودیان داخل شهر را نیز شامل مىشد، و پیمان دوم پیمان برادرى میان مسلمانان، اعم از مهاجرین و انصار، بود. در مادۀ اول پیمان عمومى ساکنان مدینه به آزادى اهل شهر در انتخاب مذهب تصریح گردیده و بر وحدت همۀ ساکنان مدینه، اعم از مسلمان و یهودى، در برابر دشمنان تأکید شده بود.[۱]
بینش موجود در این پیمان مىتواند خود الگویى در ایجاد معاهدۀ صلح و دوستى میان کشورها، بهویژه کشورهاى اسلامى باشد. جاى تأسف است که دستهای از کشورهاى اسلامى با دشمنان اسلام، چون امریکا، فرانسه و...، معاهدۀ صلح دوستى منعقد کردهاند، اما میان کشورهاى اسلامى چنین معاهدهاى وجود ندارد که البته پیشنهاد تدوین منشور وحدت میان کشورهاى اسلامى، که بهتازگى طرح شده است، اگر عملى شود، گام بزرگى در جهت وحدت و انسجام میان کشورهاى اسلامى است. براساس آن، شیعه و سنى مىتوانند در گرایش به مذهب خویش آزاد باشند و در عین حال با انسجام بیش از پیش، بر اساس مشترکات خود، قدرتمندانه در برابر دشمنان اسلام ایستادگی کنند.
ایشان نهادى به نام عقد اخوت را بنیان نهاد تا محبت و نزدیکى میان مسلمانان را سبب شود، وحدتگرایى در عمق قشرهای مختلف جامعه اسلامى ریشه بدواند. لذا دوبار در زمان رسالت خویش به آن امر کرد: بار اول در مکه پیش از هجرت و بار دوم در سال اول هجرت در مدینه. پیامبر اعظم(ص) از طرف خدا مأمور گشت که مهاجرین و انصار را با یکدیگر برادر کند، لذا در انجمنی عمومى رو به همۀ مسلمانان کرد و فرمود: «تاخوا فى الله اخوین؛ دو تا دو تا با یکدیگر برادر شوید.» تواریخ مسلمانان از آن جمله تاریخ ابن هشام مشخصات افرادى را که با یکدیگر برادر شدند ضبط کردهاند. ایشان، با این طرح، وحدت سیاسى را با وحدت معنوى مسلمانان گره زدند، تا بنیان وحدت اسلامى استوار بماند.[۲] رمز پیروزى و سرافرازى مسلمانان در صدر اسلام و زمان پیغمبر اکرم(ص) همدلى و وفاقى بود که در سایۀ ایمان به خدا و دل سپردن به پیام آسمانى و نصایح حکیمانۀ پیغمبر و دست شستن از آمال و مقاصد قبیلهاى، فرقهاى و فردى حاصل گشت.
وحدتى که در سایۀ عقد اخوت پدید مىآید فقط بر اساس اصولى است که میان همۀ فرقههاى اسلامى مشترک میباشد. حضرت نه تنها خواستار وحدت میان مسلمانان بود، بلکه صلح میان ادیان را نیز مدنظر داشت؛ لذا با یهودیان اطراف مدینه پیمان صلح منعقد کرد.
*رفتار علوی، نمونۀ تربیت نبوی *
حضرت علی(ع)، به عنوان تربیتیافتۀ مکتب نبوی، یکی از مصداقهای کوشا در ایجاد انسجام اسلامی است؛ چراکه زندگی آن حضرت مملو از فداکاریها و گذشت از حق خود بهخاطر دستیابی به این اصل مهم است و مهمترین عاملى که سبب شد حضرت پس از قضیۀ سقیفه از اقدام نظامى علیه خلفا امتناع ورزد مصلحت حفظ نظام اسلامى بود، تا در سایۀ آرامش سیاسى و پرهیز از تفرقه، ریشۀ نهال نوپاى حکومت اسلامى استوار گردد. بسیاری پس از طرح نظریههاى وحدت، بهترین نظریه را وحدت بر اساس سیرۀ على(ع) مىدانند. «در این راه سوم که با حفظ اصول اعتقادى شیعى خودمان و اختلافاتى که از نظر فکرى و عملى با آنها داریم، مىتوانیم با آنها یار و همدست و متحد در برابر دشمن مشترک باشیم، این شعار و راهى است که براى اولینبار در تاریخ شخص على بن ابیطالب اعلام کرده و وضع کرده است... . این است که من معتقدم اسلام، ماندنِ خودش را کمتر مدیون شمشیر على و جهاد اوست و بیشتر مدیون سکوت او و تحمل اوست. شمشیر در کار خلق قدرت اسلام [بود]، اما سکوت او در کار ماندن اسلام، بزرگترین نقش را داشته است. او بنیانگذار حفظ اختلافات اعتقادى خودمان است در برابر مخالفت داخلى و وحدت خودمان و نیروهاى اجتماعى خودمان در برابر دشمن خارجى... . این است که على بنیانگذار وحدت است.»[۳] على (ع) خود تصریح کرده است: سکوت من حساب شده بود، من از دو راه، آن را که به مصلحت اسلام نزدیکتر بود انتخاب کردم. «در اندیشه بودم که آیا با دست تنها، براى گرفتن حق خود به پا خیزم؟ یا در این محیط خفقانزا و تاریکى که بهوجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه مىدارد. پس از ارزیابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانهتر دیدم. پس صبر کردم، درحالىکه گویا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود.»[۴]
سیرۀ امام على(ع) در حوادث پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) بهترین گواه بر خیراندیشى، مصلحتجویى و وحدتطلبى آن بزرگوار است.[۵] آنجا که دردمندانه به غارت رفتن میراث خویش را شاهد بود و رفتار ناجوانمردانۀ قوم با خویشان پیامبر(ص) را میدید، به خاطر مصلحت عمومى امت نه تنها سکوت کرد و آرام گرفت، بلکه آستین یارى خلفا را بالا زد و برترین جلوۀ ازخودگذشتگى و ایثار را در تاریخ به نمایش گذاشت. در تأیید این مطلب، شهید مطهرى در کتاب سیرى در نهجالبلاغه سخنى را از حضرت نقل فرموده است: «به خدا سوگند، اگر بیم وقوع تفرقه میان مسلمین و بازگشت کفر و تباهى دین نبود، رفتار ما با آنان (اصحاب سقیفه) طور دیگرى بود.» حضرت پیش از عظیمت به سوى بصره در خطبهاى فرمودند: «دیدم صبر از تفریق کلمۀ مسلمین و ریختن خونشان بهتر است، مردم تازهمسلماناند و دین مانند مشکى که تکان داده مىشود کوچکترین سستى، آن را تباه مىکند و کوچکترین فردى آن را تباه و وارونه مىنماید.» ایشان در پاسخ شخصى که اشعارى مبتنى بر ذىحق بودن حضرت و ذم مخالفانش سروده بود، که در واقع نوعى تحریک بود، وى را از چنین کارى نهى کرد و فرمود: «براى ما سلامت اسلام و اینکه اساس اسلام باقى بماند از هر چیز دیگر محبوبتر و باارجتر است.»[۶]
امروزه دیگر نمىتوان جنبۀ مصلحتجویى و وفاقگرایى و شکیبایى ۲۵ سالۀ امیر مؤمنان در عهد خلفاى سهگانه را نادیده گرفت، که اگر این نبود، مىبایست از آغاز دست به شمشیر میبرد و مخالفت خود را آشکار میکرد و بیعت کسانى را که مىخواستند در برابر خلیفۀ اول با او بیعت کنند مىپذیرفت یا دست کم از صحنۀ سیاست خلفا کنار مىرفت و با انزواگزینى همۀ حمایتهاى خود را از دستگاه حاکم دریغ مىنمود. درحالىکه هیچ یک از این دو راه را برنگزید، بلکه بر خود فرض دانست بهرغم اختلافها، به یارى وضع موجود بشتابد و تا مىتواند در جهت اصلاح امور بکوشد. و بدین سبب بارها و بارها در مواقع خطیر به دستگاه حاکم یارى رساند و درستترین راه را به آنان نشان داد.[۷]
امام(ع) در نامهاى به مالک اشتر، هدف خود از اینگونه رفتار را بازگو کرده است: «در آغاز دست خود باز کشیدم تا اینکه دیدم گروهى از مردم از اسلام روى برگردانده و مردم را به نابود ساختن آیین محمد فرا مىخوانند. در این وقت ترسیدم که اگر اسلام و مسلمانان را یارى نکنم، آنچنان رخنه یا ویرانى را در آن ببینم که مصیبت آن بر من سختتر از دست رفتن حکومت شما باشد که روزهایى چند است و چون سرابى نهان مىشود و یا چون ابر گرد نیامده پراکنده مىگردد. پس در میان این آشوب و غوغا برخاستم تا باطل محو و نابود شد و دین استوار گردید و بر جاى خود آرام گرفت.»[۸]
در جریان شوراى ششنفرهاى که براى تعیین خلیفه پس از ترور عمر تشکیل شد گرچه هواخواهى و غرضورزى بعضى از حاضران در انجمن سبب شد بار دیگر امر خلافت به بیراهه رود، ولى آن حضرت همچنان به استراتژى مدارا و مسالمت خود ادامه داد. او مىگفت: «همانا مىدانید که من از دیگران به خلافت شایستهترم. به خدا سوگند همچنان سازش خواهم کرد چندانکه امور مسلمانان سلامت باشد و تنها به من جفا رفته باشد، این کار من در تمناى پاداش و فضیلت آن و نشانۀ بىمیلى من به زر و زیورى است که شما بر سر آن به رقابت برخاستهاید.»[۹]
الف) رفتار حضرت با خلفا:
۱ــ حضرت با خلفا روابط خانوادگى داشت، در نماز جماعت ایشان حاضر مىشد و به آنها در امور مهم مشورت مىداد. تأثیر حضرت در خلیفۀ دوم به حدى بود که وی دستور داده بود که با حضور على(ع) در مسجد هیچکس حق رأى و فتوا ندارد.
۲ــ آن بزرگوار اصحاب خود را از کارهاى تفرقهانگیز مانند سب و لعن، که نشاندهندۀ تعصبات جاهلانه و خودبرتربینى گروهى است، به شدت نهى مىفرمود: «من خوش ندارم که شما دشنامدهنده باشید! اما اگر کردارشان را یادآور مىشدید و گمراهىها و کارهاى ناشایستۀ آنها را برمىشمردید به راست نزدیکتر و معذورتر بود.»[۱۰]
۳ــ حضرت على(ع)، به وحدت و اتحاد مسلمین بسیار علاقهمند بود و در راه آن متحمل انواع رنجها و مشقتها شد، در نصایح و سفارشات خود به مسلمین، آنها را از طرح مسائل اختلافى مربوط به گذشته و امور اختلافبرانگیز، برحذر مىدارد و اینطور برداشت مىشود که در صورت طرح نیز، حضرت تشریح و توضیح اختلافات و زیاده از حد باز نمودن آن را جایز ندانستهاند، حتى اگر به قصد وحدت باشد؛ چون این کارها اثر سوء خود را مىگذارد. در مقابل حضرت، مسلمانان را به مسائل و مشکلات روز، که با آنها دست به گریباناند، متوجه و آگاه مىسازد.»[۱۱] ازاینرو حضرت در حل مسائل و مشکلات روز با خلفا همکارى مىکرد تا مبادا مشکلات داخلى، جهان اسلام را در برابر جهان کفر ناتوان نشان دهد. البته این به معنی دست بر داشتن از اصول خود نمیباشد.
ب) دورۀ پس از خلافت:
زمانى که بر اثر بدرفتارى خلیفه و دستیارانش آشوب به پا شد و اعتراضهاى مردمى بالا گرفت، امام(ع) خیرخواهانه براى اصلاح امور و آرامش جامعه کوشید و با میانجىگرىهاى متعدد تلاش کرد از وقوع فتنهاى خونین مانع شود. او، پس از قتل خلیفه، واقعه را اینگونه ارزیابى نمود: «او استبداد ورزید بد گونه استبدادى، و شما برافروختید و بد گونه بیتابى کردید و خداوند در قیامت نسبت به خودخواه و ناشکیبا داورى کند.»[۱۲] بر خلاف موضع شکیب و مداراى امام(ع)، آنگاه که خلافت به خواست و اصرار مردم به ایشان رسید، فتنهجویانِ بىتاب از عطش قدرت، ناجوانمردانه از هر سو سربرداشتند و آتشها برافروختند. آنان با این اقدام خود، دانسته، ساز تفرقه نواختند و هزاران مسلمان را به پاى منافع و امیال خود به دم تیغ سپردند. در این اوضاع، امام(ع) در نهایت صبورى براى جلوگیرى از وقوع فتنه کوشید و تا مجبور نشد، دست به تیغ نبرد و هر فرصتى را براى بازگشت آرامش مغتنم شمرد. ایشان پیش از هر جنگى با روشهاى مختلف، از جمله صحبت با سپاه دشمن یا نامهنگارى براى مخالفان، در جلوگیرى از جنگ و حل مسالمتآمیز اختلافات میکوشید و تا جایى که عدهای به تعلل ایشان در آغاز جنگ اعتراض میکردند. در قضیۀ داورى صفین، در نامهاى به ابوموسى اشعرى اینگونه نوشت: «بدان که هیچکس در گرد آوردن امت محمد و سازگارى آنان با یکدیگر از من حریصتر نیست. من بدینکار پاداش نیکو و جایگاه گرامى را نزد خداوند خواهانم... .»[۱۳]
درمجموع مىتوان گفت همانگونه که در مسلک اهل بیت (علیهم السلام) رابطۀ علمى بین شیعه و سنى همیشه با احترام و حرارت خاصى برقرار بوده است، در عصر کنونى نیز، که ضرورت انسجام میان مسلمانان براى همۀ اهل درایت آشکار است، باید میان علما و حوزههاى علمیۀ شیعه و سنى رابطۀ علمى برقرار کرد تا ایشان رو در رو و بدون واسطه، به حل مسائل و مشکلات موجود مابینشان اقدام کنند و به پیروى از اهل بیت، کرسىهاى مناظره و بحث علمى را همراه رعایت احترام و اصول اخلاقى و با معیار حق و انصاف و لحاظ مصالح همۀ مسلمانان، دایر کنند و به دور از تعصب به تبادل علمى اقدام نمایند. باشد که دست تفرقهافکنان کوتاه گردد و به برکت اینگونه روابط، انسجام اسلامى میان پیروان دین محمد آنچنان محکم و استوار گردد که دسیسههاى کفار نتواند آن را متزلزل کند.[۱۴]
بعضی از آموزهای علوی مبتنی بر تربیت نبوی
* عبرت از سرنوشت دیگر امتها *
امام علی(ع) میفرماید: «از بلاهایی که به سبب اعمال زشت و نکوهیده بر سر ملّتهای پیش از شما آمد، بپرهیزید و احوال خوب و بد آنان را به یاد آورید... . اگر در احوال نیک و بد آنان بیندیشید، همان کاری را عهدهدار شوید که عزیزشان کرد... و از کارهایی که پشت آنان را شکست و قدرت آنان را از بین برد، دوری کنید... .»[۱۵]
در این خطبه، حضرت امیر(ع) به موضوعات مختلفی از جمله: علو شأن خداوند، نکوهش صفت تکبّر، دشمنی شیطان، نکوهش اخلاق جاهلی، پرهیز از سران متکبّر و خودپسند، ضرورت عبرت از گذشتگان، فلسفۀ عبادت، علل پیروزی و شکست ملّتها و... اشاره فرموده که در یک فراز آن علل پیروزی و شکست ملّتها را برشمرده است. ایشان عمدهترین آن علل را تفرقه، کینهتوزی، دشمنی و یاری نکردن همدیگر میداند. اگر در جامعهای این خصوصیتها به وجود آید، شکست آن جامعه حتمی است و هیچکس را جز خود نباید ملامت کرد.
درواقع باید علت سقوط دول و ملل مختلف دنیا را دریافت و برای آنکه برای خودمان این اتفاق حاصل نشود تمهیدات لازم با واقعبینی و تدبیر لحاظ شود.
*پرهیز از تعصب *
پیامبر عظیمالشأن اسلام فرمودند: «کسی که تعصب بورزد یا نسبت به وی تعصب بورزند، حلقۀ ایمان را از گردن خویش باز کرده است.»[۱۶]
این روایت حاوی نکات بسیاری است که در ذیل به آنها اشاره شده است: ۱ــ تعصب یعنی اصرار و پافشاری بدون دلیل و استدلال برای انجام دادن یا ترک موضوعی که منشأ آن جهل و نادانی است؛ ۲ــ کسی که متعصب است و به عقل و استدلال توجه نمیکند درواقع ایمان ندارد، زیرا ایمان در عقلانیت و آگاهی ریشه دارد. مسلمان تا زمانی که در دایرۀ تعصب و جهل گرفتار است مزه و حقیقت ایمان را نخواهد چشید.
تعصب گاهی در امور دینی است و گاهی در امور اجرایی و کاری. مسلمان و مؤمن به حرکت و تلاشی مکلف است که در عقلانیت و تدبیر ریشه دارد، و از همۀ راههای رسیدنِ به علم و پژوهش استفاده میکند و بدون پشتوانۀ علمی حرکتی را آغاز نمیکند. ۳ــ تعصب، آغاز تفرقه و پایان همدلی و اتحاد است. اگر به حرف و استدلال اهل نظر توجه نشود و در تصمیمگیریها از آنان و فکرشان استفاده نشود، قطعاً وحدت و همدلی حاصل نخواهد شد و این ضایعۀ بزرگی خواهد بود؛ ۴ــ ما مکلف هستیم نه خودمان متعصب باشیم و نه اجازه بدهیم دیگران به ما تعصب داشته باشند. به عبارتی، نباید بگذاریم از ما بت بسازند. خواه یک فرد سیاسی باشیم، یا مذهبی یا هر صنف و شغل دیگر. تعریف و تمجیدهای غلط باعث میشود که از ما بت ساخته شود و شاید کمکم هم باورمان بشود که «من آنم که رستم بود پهلوان!»
در تاریخ افرادی که به وسیلۀ اطرافیان منحرف شدند کم نیستند. اگر آنانی که ادعای مهدویت کردند، افراد جاهلتر از خودشان آنان را تصدیق نمیکردند، به گمراهیهای بزرگ نمیافتادند و ... .
پس تعصب یعنی اصرار بر جهل و بیتوجهی به منطق و استدلال؛ که مایۀ سقوط فرد و جامعه خواهد بود؛ خواه این تعصب مذهبی باشد یا قومی، سیاسی، حزبی و... .
امام علی(ع) در این زمینه میفرماید: «هیچکس را نیافتم که بدون علت دربارۀ چیزی تعصب بورزد، جز با دلیلی که با آن ناآگاهان را بفریبد... جز شما! زیرا دربارۀ چیزی تعصب میورزید که نه علتی دارد و نه سببی... پس اگر در تعصب ورزیدن ناچارید، برای اخلاق پسندیده... تعصب داشته باشید... .»[۱۷]
در این روایت چند نکته حائز اهمیت است: ۱ــ عدهای خود را به تعصب میزنند تا بتوانند آدمهای جاهل و نادان را بفریبند و از این طریق افکار شیطانی خود را عملی کنند؛ ۲ــ عدهای بیدلیل متعصباند. که اینان بیهدف، بازیچه دیگران قرار میگیرند. اما امید نجات دارند؛ زیرا بر تعصب خود آگاه نیستند و قصد ندارند دیگران را هم منحرف سازند؛ ۳ــ تعصب در امور خیر و اخلاق پسندیده، خوب و جایز است؛ در واقع همان مطلبی که به عنوان عِرق دینی و ملّی از آن یاد میکنیم. بنابراین، تعصب در نوع سوم به معنی غیرت است که پسندیده و شایسته میباشد و با شعور و آگاهی همراه است.
*پرهیز از کشمکش *
پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمود: «پس از نهی شدن از بتپرستی، از چیزی بهاندازۀ کشمکش کردن با مردم نهی نشدم.»[۱۸]
«ملاحاه» (کلمۀ موجود در این روایت که به معنی کشمکش است) مصدر ناقص یایی در باب مفاعله است. این باب اغلب برای انجام دادن کار بین دو نفر استعمال میگردد. «لحی» (فعل ثلاثی مجرد این باب) به معنی: «پوست درخت را کند»[۱۹] میباشد. اما اگر گفته شود: «لحی فلانا» یعنی: «فلانی را سرزنش و ملامت کرد و به او دشنام داد و از او عیب و ایراد گرفت.»
«کشمکش» در لغت فارسی مرکب از دو کلمه «کَش» (امر) و «مکَش» (نهی) میباشد که کنایه از: «گفتوگو، جر و بحث و جنگ و نزاع میباشد.»[۲۰]
ازآنجاییکه این فعل کاربرد دو طرفه دارد، وقتی یک طرفِ ماجرا شروع به ملامت، دشنام و کشمکش میکند، طرف مقابل هم کوتاه نمیآید و مقابلهبهمثل میکند؛ درواقع کشمکش باعث میشود لباس حیاء و ادب کنده شود، همانگونه که پوست درخت کنده میشود. وقتی پوست تا حد زیادی کنده شود، قطعاً ادامۀ حیات این درخت در جذب مواد اولیه از خاک و تبدیل آن به میوه با مشکل مواجه میشود، و چه بسا درخت نیز خشکیده شود. آن هنگام که حرمت و حیاء بین مؤمنان از بین رفت، دیگر ارزش و منزلتی برای آنان باقی نمیماند.
«آن که نام تو مسلمان کرده است
از دویی سوی یکی آورده است
خویشتن را تُرک و افغان خواندهای
وای بر تو! آنچه بودی، ماندهای» (اقبال لاهوری)
مؤمنان وظیفه دارند تا حتی اشکالات و اختلافات خود را در فضایی صمیمی و به دور از بینزاکتی و بیادبی و با استدلال، با یکدیگر مطرح کنند.
البته کشمکش در جایی دیگر هم اتفاق میافتد و آن در موضعی است که طرف مقابل زبان مشترک برای درک و فهم ندارد. لذا در آن وضعیت نیز هرگونه بحث و استدلال بینتیجه خواهد ماند و ادامه دادن آن ملال خاطر، کشمکش و جدال را به دنبال دارد.
به نظر میرسد عمده جریانهایی که به کشمکش با یکدیگر روی میآورند به نوعی لجاجت و غرض دچارند که هدفش خرد کردن طرف مقابل است، و گاهی هم جهل، هوای نفس و مقدسمآبی چاشنی آن میشود.
* جایگاه وحدت بین خواص *
امام علی(ع): «... افامرهم الله بالاختلاف فاطاعوه! ام نهاهم عنه فعصوه... .»[۲۱]
خطبه ۱۸ نهجالبلاغه گوشهای از استدلال امیرالمؤمنین(ع) در خصوص کسانی است که به نام دین برای خودشان وجههای کسب کرده و برای منافع خود تا جایی پیش رفته که حتی حلال خدا را نیز حرام کردهاند... .
در این خطبه روی سخن به آدمهای معمولی و کوچه و بازار نیست، بلکه به همۀ آنانی است که مردم آنها را به عنوان نمایندگان دین میشناسند. اختلاف و بیتقوایی در میان خواص اهل دین صدمات و لطمات جبرانناپذیری وارد میکند؛ کما اینکه از صدر اسلام تا کنون بیشترین ضربه را همین افراد منافق، خواصِ دنیاطلب و متنسکان جاهل زدهاند، و هر کدام دارای خطرهایی است که باید از کید آن در امان بود. خواص دنیاطلب در «لحظه لازم» به دلیل وابستگی به ثروت، قدرت، شهرت و... سکوت میکنند و حتی ممکن است کارشان به جایی برسد که چون شریح قاضی حکم قتل حسین(ع) را هم امضا کنند.
سرانجام
اتحاد ملّی و انسجام اسلامی را میتوان، با نگاهی کوتاه به مسائل گذشته و پیش رو در عرصههای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ایران و در سطحی وسیعتر جهان اسلامی دورنمای حرکت انقلاب و ملّتهای اسلامی دانست؛ چراکه با تلاشهایی که به منظور نشان دادن چهرهای خشن از مسلمانان و ایجاد تفرقه و اختلاف با استفاده از تفاوتهای قومی، مذهبی و... انجام میشود، ضرورت تدوین منشور وحدت اسلامی به دست علما و روشنفکران اسلامی و حفظ و رعایت آن در بین همۀ قشرهای جامعه و نیز هوشیاری و برنامهریزی دقیق اندیشمندان و مسئولان را برای خنثی کردن توطئهها بیشتر میکند؛ چنانکه رهبر معظم انقلاب نیز بر همین نکته اشاره دارند که دشمنان به بهانههایی همچون قومیت، مذهب و گرایشهای صنفی، درصددند وحدت کلمۀ ملّت ایران را از بین ببرند و در جهان اسلام نیز اختلافات مذهبی را دامن بزنند و با به راه انداختن جنگ شیعه و سنی، میان ملّت ایران و جوامع اسلامی، فاصله ایجاد کنند، لذا تلاش برای اتحاد و یکپارچگی ملّی و تقویت هوشیارانه و خردمندانه انسجام امت اسلامی تنها راه ناامید کردن دشمنان و خنثی کردن توطئههای آنان خواهد بود و به یاری پروردگار، افراد ملّت، قومیتهای گوناگون، مذاهب مختلف و همۀ صنوف مردم ایران با اتحاد ملّی، حرکت پرامید به سوی آیندۀ درخشان خود را شتاب میبخشند و همۀ ملّتهای مسلمان نیز با انسجام اسلامی و تقویت برادری اسلامی، وحدت کلمۀ خود را نشان خواهند داد. برای رسیدن به این مهم، دست آویختن به آموزههای مشترک، که از جمله میتوان به تربیت نبوی اشاره کرد، بسیار مؤثر میباشد. هماگونه وحدت و همبستگی و روحیۀ اخوت و برادری از آموزههای گرانقدری است که مکتب اسلام به منظور استقرار و استمرار اقتدار، عظمت، عزت و اعتلای امت اسلامی بر آن تأکید ورزیده است.
در مقابل، اختلاف، خصومت، تفرقه و تشتت، عامل ضعف و ذلت و محو قدرت و عظمت جامعۀ اسلامی و انحطاط آن تلقی شده است و مسلمانان به اجتناب از آن امر شدهاند.
در تعالیم دینی و متون و منابع مختلف اسلامی، کلمات و اصطلاحاتی مانند امت، امت واحده، الفت و اخوت اسلامی، برادری دینی، وحدت اسلامی، اتحاد اسلامی، دارالاسلام و.. به کار رفته است که مفاهیم این واژهها به طور مستقیم یا غیرمستقیم بر اهمیت و جایگاه والای وحدت در جامعۀ اسلامی دلالت میکند.
قرآن کریم، ضمن دعوت مسلمانان به وحدت، با اعتصام به حبلالله و نهی از تفرقه، و با اشاره به الفت و برادری و مودّت ایجادشده و از بین رفتن عداوت و کینۀ دیرینه در سایۀ نعمت اسلام که مبنای اتحاد و همبستگی آنهاست، در سوره آل عمران آیه ۲۰۳ اینگونه یادآور میشود: «واعتصموا بحبلالله جمیعاً و لاتفرقوا و ذکر و انعمتالله علیکم، اذ کنتم اعداءً فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخواناً؛ کارهایی که پشت آنها را شکست، و قدرت آنها را در هم کوبید، چون کینهتوزی با یکدیگر، پر کردن دلها از بخل و حسد، به یکدیگر پشت کردن و از هم بریدن و دست از یاری هم کشیدن، بپرهیزید.»
وحدت و برادری، که در عصر رسالت به بهترین شکل در میان یاران رسول خدا(ص) تحقق یافت، متأسفانه پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) دیری نپایید و آن اتحاد و اخوت به ضعف گرایید و به وجود آمدن اختلاف، تفرقه، تشتت و تنازع به تدریج زمینهساز حرکت امت اسلامی در مسیر ذلت و انحطاط شد، و چهبسا اگر فداکاری و از حق خودگذشتگی افرادی چون علی(ع) به عنوان تربیت یافته مکتب نبوی نبود امت اسلامی ضربات شکنندهای متحمل میشد.
پىنوشتها
* مدیر گروه فرهنگپژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
[۱]ــ رک: مهدی پیشوایی، تاریخ اسلام، انتشارات هجری، تهران، ۱۳۶۵، صص ۵۳ ــ ۴۲
[۲]ــ رک: جعفر سبحانى، فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام، نشر مشعر، ص ۲۱۴؛ و نیز سیره ابن هشام، ج۲، ص ۱۲۳؛ و نیز مسیب اکبرى، «وحدت و برادرى به عنوان دو اصل مسلم اسلامی» دانشگاه مذاهب اسلامى، ش ۱۸ (بهار ۱۳۸۴).
[۳]ــ علی شریعتی، علی بنیانگذار وحدت، نشر نصر، صص ۵۲ ــ ۴۸؛ تهران ۱۳۶۴، و نیز در مورد فلسفه سکوت رک: سیدمحمدباقر حکیم، الوحدت الاسلامیه من منظور الثقلین، نشر مجمعالعالمی لاهل بیت، تهران، ۱۳۷۹، ص ۱۳۳
[۴]ــ همان.
[۵]ــ رک: محمدتقی فخلعی، کتاب مجموعه گفتمانهای مذاهب اسلامی. چهارمین کنفرانس بینالمللی وحدت اسلامی، خرداد ۱۳۸۰، انتشارات دانشگاه مذاهب اسلامی.
[۶]ــ مرتضی مطهری، سیری در نهجالبلاغه، صدرا، تهران، ۱۳۸۰، صص ۱۸۱ ــ ۱۷۹
[۷]ــ علامه عبدالحسین امینی در موسوعه الغدیر موارد زیادی را برشمردهاند که علی(ع) به یاری خلفا میشتافت و آنها را از فرو افتادن نگاه میداشت و راهکارهایی را به آنان نشان میداد. رک: امینی، الغدیر، ج ۶، تهران، دارالکتب الاسلامیۀ، ۱۳۸۳، ص ۳۲۵؛ و نیز نهجالبلاغه، خطبه ۱۴۶ و ۱۳۴
[۸]ــ «فأمسکت یدی حتی رأیتُ راجعه النابس قد رجعت عن الاسلام یدعون الی محق دین محمد صلی الله علیه و اله فخشی إن لم أنصر الاسلام و أهلَه أری فیه ثلماً أوهدماً تکونُ المصیبه به علیَّ أعظم من فوت ولایتکم الَّتی انَّما هی متاع ایّام قلائل یزول منها، ما کان کما یزول السَّؤاب أو کما یتقشع السَّحاب فنهضتُ فی تلک الأحداث حتی زاح الباطل و زهق و اطمأنّ الدین و تنهنه... .» نهج البلاغه، نامه ۶۲
[۹]ــ «لقد علمتم أنّی أحق بها من غیری والله لأسلمن ما سلمت أمور المسلمین و لم یکن فیها جورّ إلاّ علیَّ خاصه التماساً لأجر ذلک و فضله و زهداً فیما تنافستموه من زخرفه و زبرجه.»نهجالبلاغه، خطبه ۷۴
[۱۰]ــ رک: نهجالبلاغه، خطبه ۲۰۶
[۱۱]ــ رک: عثمان رادپی، مقاله ائمه اهل بیت و وحدت اسلامی، چهارمین کنفرانس بینالمللی وحدت اسلامی، خرداد ۱۳۸۰، انتشارات دانشگاه مذاهب اسلامی.
[۱۲]ــ «إستأثر فأساء الاثره و جزعتم فأسأتم الجزع و الله حکمّ واقعٌ فی المستأثر و الجازع» نهجالبلاغه، خطبه ۳۰
[۱۳]ــ «لیس رجلٌ فاعلم أحرصُ على جماعه محمد صلى الله علیه و اله و أُلفتها منِّى أبتغى بذالک الثَّواب و کرم المأب...» همان، نامه ۷۸
[۱۴]ــ برداشتی از مقاله انسجام اسلامی در سیره اهل بیت، محمدحسین طارمی، خبرگزاری فارس. ۱۳۸۶
[۱۵]ــ رک: نهجالبلاغه، خطبه ۱۸۳
[۱۶]ــ رک: تحفالعقول، ص ۱۴۳
[۱۷]ــ نهجالبلاغه، خطبه ۳
[۱۸]ــ نهجالفصاحه، ص ۱۱۲
[۱۹]ــ مبادی العربیه، ج ۲، ص ۴۲۵
[۲۰]ــ لغتنامه دهخدا.
[۲۱]ــ نهجالبلاغه، خطبه ۸۴
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.