ص

 


 

 

 

صاحب
در لغت بمعني ملازم شخص يا چيزى را گويند. و بمعنى مالك مال است وبمعنى اداره كننده قوم يا انسان يا حيوان يا مالى را گويند مثلا امير لشكر را صاحب جيش گويند. دراصطلاحات ذيل بكار رفته است:



صاحب امتياز Concessionnaire
دارنده حق امتياز را گويند كه داراى حق ياحقوق مالى معين از طرف دولت (مانند امتياز استخراج نفت يا كشيدن خطوط آهن وغيره )بموجب قرارداد معيني است. ( رك. امتياز)



صاحب جمع
(تاريخ حقوق ) در اصطلاحات عصر تيمورى مأمور عالى رتبه اى كه از مركز حكومت بنواحى فرستاده مى شد تا مردم ماليات حوزه ماموريتش را باو بدهند. او ميتوانست حوالجات دولت را كه نزد ماموران دولتى ياصاحبان مستمرى بود در محل وصول ماليات بپردازد و مازاد را بخزانه بفرستد. ( حقوق ادارى) كارمنداني كه بهر اسم و رسم وجوه و اموال وكالا و برگهاى بهادار دولت به آنان سپرده شده صاحب جمع شناخته ميشوند و مشمول ماده 12 قانون استخدام كشورى مستند بخشنامه 11879مورخ 18- 2- 33 وزارت دارائى.



صاحب جمع جنسى
(مالى) صاحب جمعى كه جنس وكالا باو سپرده شود( ماده 11 آئين نامه مزايا مصوب 3- 10- 1322)



صاحب جمع نقدى
( مالى) صاحب جمعى كه نقدينه و اوراق بهادار باو سپرده ميشود (تبصره يك ماده 11 آئين نامه مزايا مصوب 3- 10- 1322)



صاحب ديوان
( فقه - تاريخ حقوق )متصدى امور دفترى قضات و نظاميان وساير كارمندان دولت. صاحب ديوان ما گوئى نميداند حساب كاندرين طغرانشان حسبة لله نيست ( حافظ )



صاحب سهم
( تجارت )شريك درشركت سهامى را گويند.



صاحب شير
( فقه - مدنى )زوج زن شيرده را كه حصول شيراو بعلت ازدواج و وصلت با آن زوج بوده است صاحب شير( وفحل )گويند و اينكه گفته اند: ( اللبن للفحل )منظور همين است.



صاحب فرض
( مدني- فقه )اشخاصي كه سهم آنان در تركه در قانون معين است. در مقابل صاحب قرابت استعمال ميشود( ماده 894 قانون مدنى)



صاحب قرابت
( مدني - فقه )وارثي كه سهم او درقانون معين نيست( ماده 894 قانون مدنى )در مقابل صاحب فرض بكار مى رود. مقصود از سهم عبارت است ازنصف و ربع وثمن و دوثلث وثلث و سدس تركه (ماده 895 قانون مدني )



صاحب محضر
سردفتر اسناد رسمي يا دفتر ازدواج و طلاق را گويند. ( رك. دفترخانه )



صاحب مستمرى
( تاريخ حقوق )كسيكه فرمان دريافت مستمرى از خزانه دولت را داشت.



صاحب منصب
( تاريخ حقوق )بمأمور دولتى گفته مى شد كه داراى درجه اى از مدارج خدمات دولتى باشد. به مستخدمان جزء هيچ وقت صاحب منصب گفته نميشد. در اين معنى گفته مى شد: صاحب منصب اداري وصاحب منصب لشكرى و صاحب منصب پاركه يا صاحب منصب دادسرا ( يعني مستنطقان و دادياران )ماده 103 قانون جزا.



صاصب منصب پاركه
اصطلاح سابق وقديمى براى قضات ايستاده (دادياران و دادستان و بازپرسان)



صاحب منصب دادسرا
بمعني صاحب منصب پاركه است.



صاحب وظيفه
(حقوق ادارى )حقوق بگيرازدولت و مستمرى بگير از او (جامع الشتات - صفحه 127).



صاع
رك. مد



صحابى
شخصى كه خصوصيات ذيل را داشته باشد: الف- پبغابر اسلام را ملاقات كرده باشد ومقصود از ملاقات برخورد است نه خصوص ديدن زيرا صحابي ممكن است نابينا باشد.
ب- در حين ملاقات باو ايمان داشته باشد.
ج - درموقع مرگ خويش مسلمان باشد. طول معاشرت و يا معاشرت يكسال و دو سال و شركت در يك يا چند غزوه شرط صدق صحابى نيست. (رك. تابعي – مخضرم)



صحت
( مدنى- فقه) صحت يك عمل حقوقى( عمل ناشي از قصد خواه قصد انشاء باشد خواه قصد غيرانشائى مانند قصد اقراركننده ) عبارت است ازاينكه آن عمل مطابق شرائط قانوني واقع شده باشد.( ماده 223 ق- م).



صحت امضاء
( ثبت) گواهى صحت امضاء عبارت است از تصديق انتساب امضاء بصاحب امضاء (ماده 49-132 قانون ثبت وماده ششم نظامنامه دفتراسناد رسمى و صفحه 118 مجموعه بخشنامه هاى ثبتى) سندى كه تصديق امضاء شده رسمى نيست و نميتوان باستناد آن اجرائيه صادركرد.



صحت تأهلي
( فقه) عبارت است از صحت عملى كه در صورت الحاق ضميمه اى بآن عمل، آثار قانوني آن ظاهرشود مثلا ايجابى كه واجد شرائط قانون باشد صحت تاهلى دارد وقتي كه قبول به ايجاب صحيح پيوسته شود اثرقانوني ايجاب و قبول (يا عقد) ظاهر مى شود. صحت خود عقد را صحت فعلى (درمقابل صحت تاهلى) مينامند. اصل صحت درعقد بيع سلم قبل ازقبض باين معنى است كه صرفنظر از قبض سايرجهات بيع سلم واقع شده درست است واگر قبض هم بآن ملحق شود عملا منشاء اثرقانونى خود ميگردد. پس صحت دربيع سلم قبل ازقبض صحت تاهلى است.



صحت سلب
(فقه )صفت لفظى است كه نسبت بمعنى معينى آن لفظ درهمان معنى بكمك قرينه استعمال شود مجاز خواهد بود. مثلا لغت شير را از معنى شخص شجاع ميتوان سلب كرد يعنى ميتوان گفت (شخص شجاع شير نيست) بنابراين اگركلمه شير را درمعنى شخص شجاع بكاربرند مجاز است. عدم صحت سلب هم علامت حقيقت است (چنانكه صحت سلب علامت مجاز است) مثلا كلمه شير را ازحيوان معروف نميتوان سلب كرد.



صحت فعلى
صحت فعلى صحت يك عمل حقوقى است كه بالفعل منشاء اثرقانونى ميباشد. ( رك. صحت تاهلى )



(اصل) صحت
اصطلاح اصالة الصحه اگر بهمراه كلمه ديگرى نباشد منصرف است به اصل صحت درعقود و ايقاعات. قانون مدني فقط از اصل صحت درعقود صحبت كرده ودرماده 223 مى گويد: ((هرمعامله كه واقع شده باشد محمول برصحت است مگراينكه فساد آن معلوم شود.)) اين ماده بوحدت ملاك شامل ايقاعات هم ميشود. مدلول ماده مزبور يك امارهء قانوني نسبى است يعنى فرض قانون اين است كه هرعقد كه واقع شده صحيح است وكسيكه مدعى بطلان يا عدم نفوذ آن است بايد ادعاء خود را اثبات كند. ( نيز بنگريد اصل صحت )



صحيح
الف- دراصطلاحات حقوقى صفت يك عمل حقوقى است كه واجد شرائط و اركان قانونى براى ثمردادن باشد مانند عقد صحيح يا ايقاع صحيح.
ب- درمقابل عقد (يا ايقاع )غير نافذ و يا باطل بكار ميرود.
ج- در علم حديث خبرى را گويند كه راويان آن دوازده امامي وعادل وجامع شرائط روايت باشد و سند متصل بمعصوم باشدو شاذ و معلل نباشد. (رك. خبر شاذ و معلل- صحيح با لذات )



صحيح با لذات
( فقه )حديث مقبولى است كه راوى آن عادل تام الضبط وسند آن متصل وبى علت وبدون شذوذ باشد عادل كسى است كه دراو ملكه و قدرت برملازمه تقوى و مروت باشد وتقوى پرهيز ازكار بد است وضبط نگهدارى حديث است ازحال سماع تا حين اداء. متصل حديثي است كه راويان آن به استمرار (و بدون سقوط واسطه )ازاول تا آخر آنرا نقل كرده باشند. شاذ حديثى است كه راوى آن در روايت، مرتكب مخالفتى با ارجح از خود شده باشد.



صحيح بالعرض
( فقه) حديث مقبولى است كه فاقد برخي از شروط حديث صحيح بالذات باشد ولى عواملى بهمراه آن باشد كه نقص آنرا جبران كند مانند كثرت طرق حديث. اگرجابرنقصان را نداشته باشد آنرا حسن گويند.



صحيح و اعم
( فقه)مبحثي است درعلم اصول فقه ومقصود از اعم يعني اعم ازصحيح و فاسد: بحث اين است كه اسامي ماهيات حقوقى (مانند بيع - رهن ومانند اينها )دراصطلاحات قانونگذارفقط به بيع صحيح ورهن صحيح گفته ميشود يا بربيع فاسد هم عنوان بيع در اصطلاحات مقنن صدق مى كند (مطارح الانظار- صفحه اول ببعد ) مثال- درمورد بند هشتم ماده 25 قانون ثبت درمفهوم (ثبت)بعضى عقيده دارند كه مقصود ثبت صحيح است( لذا اگر سند مالكيت بطور صحيح صادر نشده باشد شورايعالى ثبت صلاحيت رسيدگى دارد ) و برخي معتقدند كه مقصود از ثبت اعم ازصحيح وفاسد است يعنى اگرسند مالكيت برخلاف مقررات قانون هم صادر شده باشد ديگر شورايعالى ثبت صلاحيت ندارد.



صحيه
اسم سابق بهدارى است.



صداق Douaire
(مدنى- فقه) مهر را گويند. هم چنين صدقه، نحله، اجر، فريضه، عليقه، حبا وعقر ناميده ميشود (منهاج الهدايه- ص336 ) بنابقول مشهور بين فقهاء به صرف عقد زوجه مالك تمام مهر است نهايت اينكه مالكيت زوجه نسبت به تمام مهر متزلزل بوده و استقرار اين مالكيت( نسبت بنصف دوم) متوقف بردخول است بهمين جهت اگر تقاضاى اجرائيه براى تمام مهر شود و زوج دعوى عدم دخول كند چون استحقاق زوجه، نسبت بنصف ثاني محتاج باظهار نظرقضائى است بايد زوجه نسبت باين مقدار بدادگاه مراجعه كند. (منهاج الهدايه ص 337 )



صدر اعظم
رك. وزير اعظم



صدرالصدور
( تاريخ حقوق )يكى از وزراء هفتگانه ديو ان حضور (رك. ديوان حضور) كه سمت رياست برسايرين را داشت وگويا همان ديوان بيگى باشد.



صدق عرفى
( فقه. مدني )درهرمورد كه عبارت قانون اجمال نداشته باشد ودر تطبيق آن قانون برمصاديق وموارد خارجى فهم عرف( يعني تشخيص اكثريت مردم) ملاك باشد وعرف آن قانون را برمورد معينى منطبق داند اصطلاحا مى گويند: قانون مزبور در مورد معين مذكور، ((صدق عرفى )) دارد چنانكه درماده 950 ق - م گفته شده است: مثلى عبارت است ازمالى كه اشباه ونظائر آن نوعا زياد وشايع باشد مانند حبوبات و نحوآن و قيمى مقابل آن است. معذلك تشخيص اين معنى باعرف است.



صدقه
(فقه)درمعانى ذيل استعمال شده است :
الف- زكات
ب- درمعنى اعم از زكات وخمس و فطره وغيره كه شامل صدقه مستحب و واجب (به نذر يا بغير نذر) و وقف ميشود.
ج- مالى كه بدون تحديد بمقدار و وقت ونصاب شخص ازخود درراه خدا بدهد هرچند كه گيرنده آن محتاج نباشد در اينصورت زكات و فطره خارج مى شود. دراين مورد گفته اند: صدقه عطيه اي است كه از راه تبرع وبقصد قربت بدون دخالت امر نصاب داده شود. دراين صورت صدقه جزء عقود است(جامع الشتات- صفحه 367 - 387)
د- مهريه



صدقه جاريه
( فقه )بمعني وقف است( جامع الشتات- صفحه 360 )



صرف Agio
الف- اختلاف ما بين بهاى واقعى پول و قيمتى كه در بازارخريد و فروش ميشود.
ب- بمعنى بيع صرف است. ( رك. بيع صرف )



صراف Changeur
(تجارت )بازرگاني كه معاملات پولى ميكند مانند انتقال پولى ازمحلى به محل ديگر وتبديل پول خرد به كلان يا بعكس وتبديل پول يك كشور بپول كشور ديگر و معاملات برواتي وسفته اى (ماده دوم قانون تجارت ) معامله مذكور را صرافى Change گويند.



صرافى Change
شغل صراف است (رك. صراف)



صغيرMineur
(فقه) كسيكه بسن بلوغ نرسيده باشد. ( رك. بلوغ) (مدنى )كسيكه بسن 18 سال تمام نرسيده باشد.



صغير عيرمميز
رك. صغير مميز



صغير مميز
( مدني )صغيرى كه نفع وضرر را در داد و ستد (درامور جزئى) مانند اشخاص عاقل و بالغ تشخيص دهد. اگر صغير داراي اين صفت نباشد او را صغير غير مميز مينامند ( ماده 1212 ق - م )



صغيره
رك. كبيره



( اصرار بر )صغيره
( فقه ) تكرارمعصيت صغيره را درصورتيكه مسبوق به ندامت مرتكب ازجرم سابق نباشد اصرار برصغيره نامند.



صلاحيت Competence
عبارت است از اختيار قانونى يك مامور رسمى براى انجام پاره اى از امور مانند صلاحيت دادگاهها (ماده 10 ببعد آئين دادرسي مدني )وصلاحيت مامور دولت در تنظيم سند رسمي( ماده 1287 قانون مدني ).



صلاحيت اضافى
بماخذ ضوابطى كه براى صلاحيت مراجع رسيدگى معين شده هرگاه پاره اى از اوضاع استثنائى اقتضاء كند كه بطوراستثناء يك مرجع رسيدگى برصلاحيتش افزوده شود اين صلاحيت افزوده را صلاحيت اضافى نامند چنانكه محكمه جنائى بايد بجنايات رسيدگى كند لكن اگر مجرم مرتكب جنايت وجنحه شده باشد بهر دو جرم در دادگاه جنائى رسيدگى ميشود و صلاحيت آن در مورد رسيدگى باين جنحه در خصوص اين مورد افزايش يافته است.



صلاحيت دادگاه
( دادرسى )صلاحيت يك دادگاه نسبت به امورى كه ميتواند بآنها رسيدگى كند و در قلمروى كه ميتواند اقدام برسيدگى
نمايد.



صلاحيت ذاتى دادگاه Competence ratione materiae (ou d,attribution) ou competence absolue
بمعنى صلاحيت مطلقه دادگاه است( رك. صلاحيت مطلقه دادگاه ) درمقابل صلاحيت نسبى دادگاه استعمال ميشود.



صلاحيت محلى دادگاه Competence locale
رك. صلاحيت نسبى دادگاه



صلاحيت مطلقه دادگاه
( دادرسي) صلاحيت يك دادگاه از حيث محدود بودن بحدود صنف دادگاه( رك. صنف دادگاه )و درجه دادگاه( رك. درجه دادگاه )و نوع دادگاه( رك. نوع دادگاه ) اصطلاح بالا بمعني اصطلاح ((صلاحيت ذاتي دادگاه )) است. (رك. صلاحيت ذاتي دادگاه ) درصلاحيت ذاتي دادگاه بايد ديد: اولا- دادگاه ادارى است يا مدنى است يا كيفرى( صنف دادگاه).
ثانيا - بعد از معلوم شدن صنف بايد ديد دادگاه عمومى است يا اختصاصي( نوع دادگاه ).
ثالثا- بعد ازمعلوم شدن صنف ونوع بايد ديد دادگاه بدوى است يا دادگاه پژوهشى (درجه دادگاه).



صلاحيت نسبى دادگاه Competence ratione personae vel loci (ou cpmpetence retative)
( دادرسي) اختيار يك دادگاه معين است نسبت بدادگاه معين ديگر كه از حيث نوع وصنف ودرجه شبيه يكديگرند مثلا وقتيكه معاوم شد كه دعوى معين در صلاحيت دادگاه شهرستان است بايد ديد دادگاه شهرستان كدام محل صلاحيت آن را دارد. صلاحيت نسبى دو قسم است:
الف- صلاحيت نسبي نسبت بماهيت دعوى (ماده 13 آئين دادرسي مدني )صلاحيت نسبي وقتى كه بطور مطلق گفته شود همين معنى مورد نظر است نه معنى دوم كه در ذيل گفته ميشود.
ب- صلاحيت محلى يا صلاحيت نسبى از نظر مكان( ماده 21 دادرسي مدنى ببعد )



صلح Transaction
( مدني- فقه )عقدي است كه درآن طرفين توافق برامرى از اموركنند بدون اينكه توافق آنها معنون بعنوان يكى ازعناوين معروف عقود (از قبيل بيع و اجاره ورهن و غيره) باشد. با وجود عقد صلح وماده 752- 754 ق - م عاريت كردن مدلول ماده دهم قانون مدني ازحقوق خارجى زائد است. درحقوق فرانسه بدلائل ذيل حاجت بمدلول ماده 10 قانون مدني( كه ازمواد 6- 1134 قانون مدني فرانسه گرفته شده است )بوده است :
الف - صلح درحقوق فرانسه فقط عقد معوض است. در حقوق ايران اعم است ازمعوض و غيرمعوض.
ب- صلح در فرانسه يك عقد محقق است كه غبن درآن مضر بحال عقد است برخلاف عقد احتمالى Aleatoire كه غبن درآن مضر نيست در صلح ايران غبن گاهى موجب خيار است وگاهى كوچكترين لطمه بعقد صلح نمى زند.
ج- صلح فرانسه عقد غير قابل تبعض است يعنى اگر عقد نسبت به قسمتى از موضوع صلح باطل گردد بباقى سرايت مى كند وصلح را بكلى باطل ميگرداند و حال اينكه در صلح ايران بطلان عقد نسبت بقسمتى از مورد صلح، سرايت بباقى نمى كند و فقط موجب خيار تبعض صفقه مي شود( ماده 456 ق- م )
د- صلح فرانسه اثر اعلامى دارد وايجاد حق نمى كند و حال اينكه صلح ايران، ايجاد حق مى كند.
ه - صلح فرانسه فقط براى قطع نزاع است و حال اينكه صلح ايران علاوه بر قطع نزاع براى انجام مقاصد ديگر هم بكار مي رود. باوجود ماده 754 ق- م حاجتى به عاريت گرفتن مواد 292- 293 ق- م راجع به تبديل تعهد نبود. باوجود ماده 754 ق- م حاجتى بذكر ماده 464 ق- م هم نيست واينكه معاوضه يك عقد مستقل باشد بين فقهاء اختلاف است. چون عقد صلح هم براى ايجاد تعهد وهم براى تغيير تعهد و هم براى انتفاء تعهد بكار مى رود مفهوم Convetion را بخوبي در خود جمع نموده است وضمنا نقص تعريف عقد را درماده 183 ق - م ظاهر ميسازد.
( بين الملل عمومي ) صلح paix حالتى است كه درآن جنگ حكمفرما نباشد. و گاهى از اين كلمه قرارداد صلح را اراده مى كنند. ( رك. پيمان صلح )



صالح ابتدائى
( مدني- فقه) صلحى است كه در مورد آن نه نزاع محققى بين طرفين عقد صلح وجود دارد نه توقع نزاعى در آينده فيما بين خود دارند. صلح در مقام دعوى محقق يامحتمل الوقوع را صلح در مقام دعوى و صلح در مورد تنازع گويند( ماده 761 - 752 ق- م )



صلح بلاعوض
( مدنى- فقه )صلحى كه يكطرف آن ( مصالح) مال يا حق موجود يامحتملى را برگزار مى كند بدون اينكه متقابلا از طرف خود چيزى دريافت كند( ماده 757 ق- م) درمقابل صلح معوض استعمال ميشود.



صلح حطيطه
(فقه)هرگاه مدعى عليه اقرار بطلب مدعى كند و باهم صلح كنند بكمترازخواسته مورد اعتراف، چنين صلحى را صلح حطيطه گويند. رك. دين( تعجيل دين مؤجل)



صلح درمقام دعوى
رك. صلح ابتدائى



صلح در مورد تنازع
رك. صلح ابتدائي



صلح غيرمحاباتى
بمعنى صلح غيرمغابنه اى است. (رك. صلح غيرمغابنه اى )




صلح غيرمغابنه اى
( مدنى- فقه )عقد صلح معوضى است كه طرفين درمقام تساوي عرفى ارزش اقتصادى عوضين بوده باشند. اصل اين است كه عقد صلح معوض، يك عقد غيرمغابنه اى است تاخلاف آن ثابت شود. دعوى غبن درصلح غيرمغابنه اى مسموع است.



صلح مبنى برتسامح
بمعنى صلح مغابنه اى است. ( رك. صلح مغابنه اى )



صلح محاباتى
( مدني - فقه)عقد صلح معوضي است كه عمدا تساوى عرفى ارزش اقتصادى بين عوضين رعايت نشده باشد. درمقابل صلح غيرمحاباتي استعمال ميشود.



صلح معوض
( مدنى- فقه) عقد صلحي است كه هريك از طرفين مال يا حق موجود يا محتملى را مورد معامله قرار دهند. صلح معوض دو قسم است صلح محاباتي وصلح غير محاباتي.



صلح مغابنه اى
(مدنى- فقه) صلحى است معوض كه طرفين درمقام تساوي عرفى ارزش اقتصادي عوضين نبوده باشند. ( رك. قرارداد استخدام)



صلح ناحيه
دادگاه صلح مخصوص به رسيدگى دعاوى تا دويست ريال ودعاوى خلافى كه وزارت عدليه تاسيس ميكرد وفعلا نسخ شده (قانون اصول تشكيلات 1307 و قانون موقتى سنبله 1301 و بند دوم ماده 789 آئين دادرسى مدنى )



( امين) صلح
رك. دادگاه بخش



(امين دادگاه) صلح
رك. دادگاه بخش



صلحيه
رك. دادگاه بخش



(امين) صلحيه
رك. دادگاه بخش



صنجه
بمعي سنجه است (رك. سنجه )



(ضمان)صنجه
( فقه) يعنى مسؤليت، سنگ وزن. درموقع كشيدن مال مورد معامله گاهى سنگي را مى آورند كه طرف در صحت آن ترديد داشت وثالثى ضامن مى شد كه اكر سنگ كسر باشد از عهده نقصان برآيد و اين ضمان را ضمان صنجه ناميدند و صنجه معرب سنگ است (شرح لمعه - جلد اول- صفحه 362- جامع الشتات- صفحه 235 )



صندوق Caisse
( بضم اول و فتح آن )جعبه بزرگ شش سطح را گويند و بطورمجاز محل نگهدارى اموال و وجوه را گفته اند.
در اصطلاحات ذيل بكار رفته است:



صندوق الف
صندوقى است در اداره تصفيه( رك. اد اره تصفيه )كه درآمد آن از وجوه هزينه امور ورشكستگى (رك. هزينه امور ورشكستگى) تهيه ميشود( ماده 52 قانون تصفيه )



صندوق ب
يكى از دو صندوق اداره تصفيه است كه درآمد آن بشرح ماده 54 قانون تصفيه است (آئين نامه 16- 5- 319 وماده 57 قانون تصفيه) هريك از اين دو صندوق داراى شخصيت حقوقى مى باشند.
صندوق تقاعد و وظايف وراث مستخدمين Caisse de retraite
صندوقى كه بموجب ماده 57 قانون استخدام كشورى مصوب 1351 شمسى وازمحل وجوه مذكور درآن ماده تشكيل ميشود.



صنعت industrie
فعاليت جمعي كه هدف مستقيم آن توليد مواد اوليه و تغبير شكل آنها از طريق بكار بردن ماشين ها است. در مقابل امور ذيل بكار مي رود:
الف- كشاورزى كه اساسأ كار با زمين است.
ب- خدمات services كه هدف در آنها عبارت است از نهادن محصولات كشاورزي يا صنعتى در اختيار عموم (مانند حمل و نقل و تجارت) ويا ايجاد شرائط توليد (مانند بانكدارى) يا امورى كه حنبه اقتصادى ندارد مانند امور آموزشى. ج- پيشه ورى و اشتغال به حرف كه امور فردى و خانوادگى است.



صنف وراث
(مدنى- فقه )هر طبقه باصنافى تقسيم ميشود (رك. طبقات وراث )در حقيقت صنف وراث از تقسيم طبقات وراث بدست مى آيد مثلا: در طبقه اول، دو صنف وجود دارد: الف- ابوبن ميت (اين صنف درجات ندارد)
ب- اولاد ميت در طبقه دوم دو صنف وجود دارد:
الف- جد وجده ميت (هرقدر بالارود ).
ب- برادران وخواهران ميت و اولاد آنها (هرقدر پائين رود).
درطبقه سوم يك صنف وجود دارد. صنف وراث كه تقسيم شود درجات وراث بدست مى آيد. هرطبقه مقدم مانع طبقه ديگر از اصل ارث است و هر درجه مقدم ازيك صنف مانع درجه مؤخر ازهمان صنف است نه مانع درجات مؤخر از اصناف ديگر( ماده 889 ق- م اين مطلب را معترض است ولى با ابهام)



صور قبيحه
(جزا)عكس هائى كه جنبه نمايش جنسى داشته و باعث ضعف وفساد اخلاق عمومى باشد (ماده 19 قانون مطبوعات 1334 )



صورت
شكل و تمثال مجسم را گويند. صورت مساله چگونگى مساله را گويند. صورت بمعنى هيات چيز نيزآمده است و باين معنى در صورت حساب و صورت وضعيت بكار رفته است. دراصطلاح بمعنى مستخرجه و سند منظم حاكى ازحساب يا مسائل ديگر را گويند. در اصطلاحات ذيل بكار رفته است:



صورت جلسه proces - verbal
(يا صورت مجلس) سندى است كه يك مقام رسمى (قاضى يا پليس يا غيره) درآن يك عمل قضائي( رك. عمل قضائى) يا يك عمل خارجى (مانند ضرب و جرح وقتل و غيره )را به منظور اثبات يك واقعه مدني يا كيفرى يا ادارى ثبت مى كند. بمعنى وسيعتر شامل صورت مذاكرات يك جلسه نيز مى شود مانند صورت جلسه مجمع عمومى شركت و...



صورت جمع و خرج
شبيه سند تراز نامه( بيلان )كه سابقا در حسابدارى و تجارتخانه ها تنطيم مى شد.



صورت حساب
سندى كه در آن پرداختى هاى شخص مشروحا ذكرشده باشد كه برابر آن بدهى خود را بپردازد( فاكتور)



صورت ريز
فهرست كالاهاى فرستاده شده يا تحويل شده كه فروشنده يا تحويل دهنده بطرف خود مي دهد.



صورت سجلات
( فقه) مقصود از سجلات نوشته هاي متضمن حكم قضات است وشباهت به دادنامه دارد (رك. داد نامه )وسجلات صورت جلساتي (محضرها) هستند كه درآنها حكم قاضى نوشته مى شد و شهود آنرا بعنوان حكم ديده و شهادت خود را كتبأ درآن مينوشتند و نسخه اى ازآن در دست محكوم له بود و براى استفاده از آن بايد همان شهود مجددأ موقع استفاده با مراجعه بخط و شهادت كتبى خود دوباره شهادت مى دادند و صورت يكي ازسجلات كه ضبط كرده اند چنين است:
بسم الله الرحمن الرحميم. هذاما اشهد عليه القاضي فلان...على كذا... فى مجلس حكمه و قضائه فى موضع كذا وكذا فى وقت كذا وكذا انه ثبت عنده بشهادة فلان و فلان( ونسبهما )و قد عرفهما( يعنى دو شاهد را) بماساغ له به قبول شهادتهما عنده بما فى كتاب نسخه( وينسخ الكتاب ان كان معه او المحضر فى اى حكم كان. يعنى مفاد شهادت كتبي را در اين جا عينآ نقل كند اگر شهادت كتبى وجود داشته باشد واگر شهادت در جلسه دادگاه داده اند و در محضر ((صورت جلسه)) ضبط شده متن شهادت را از آن جا نقل كند و بعد از ختم اين قسمت مى افزايد:) فحكم به فانفذه و امضاه بعدان ساله فلان بن فلان ان يحكم له. قاضي از اين سجل دو نسخه مينوشت و نسخه اي را بايگاني مى كرد( رك. قا ضي - اصطلاح ديوان قاضى) و نسخه اى را به محكوم له ميداد و در صورت فقدان يك نسخه ديگري مورد استفاده قرار مي گرفت.



صورت مجلس
مرادف صورت جلسه است. ( رك. صورت جلسه )



صورت وضعيت situation
صورت بدهى يا دارائى تجارتخانه از حيث اسناد تجارى و ارز را گويند.



صيغ العقود
الفاظ مخصوص وعربى كه براى هرعقدى (وهرايقاعى )درعلم فقه( نه در متون قوانين اسلامى) پيش بينى شده و ازمجموع آنها كتابهائى فراهم آورده اند و گاهى خود اين كتابها را هم صيغ العقود مينامند. بسيارى از فقهاء وصاحبنظران اسلام براى الفاظ (خواه بصورت صيغه باشد خواه نه خواه عربى باشد خواه نه) در بستن قراردادها تاثير خاصي قائل نيستند و معاطات( قراردادى كه با داد وستد مشخص ميشود )را عقد صحيح ميدانند باين استدلال كه درهرزماني معاملات معاطاتي به حدوفور موجود است و در زمان شارع هم بوده است وهيچ دستورى درباره اين معاملات داده نشده و از اين جا دانسته ميشود كه شارع اسلام اين گونه معاملات را بهمان مفهوم متداول و متعارف ابقاء كرده است. صاحب ((المغنى)) مينويسد: (لوكان الايجاب و القبول شرطأ فى هذه العقود لشق ذلك ولكانت اكثرعقود السلمين فاسدة و اكثر اموالهم محرمة. ولان الايجاب والقبول انما يرادان للدلالة على التراضى فاذا وجد مايدل عليه من المساومة و التعاطى قام مقامها و اجزاء عنهمالعدم التعبد فيه) جلد سوم كتاب مذكورصفحه 502 – 503



صيغه
( مدني - فقه )درعقود وايقاعات تشريفاتى الفاظ معين را گويند كه عقد يا ايقاع بدون آن الفاظ درست نيست( ماده 1134 قانون مدني) در قانون كنونى فقط در طلاق بايد صيغه رعايت شود. عوام نكاح منقطع و زوجه منقطعه را صيغه گويند! چنانكه مى گويند زن صيغه و زن عقدى.



صيغه طلاق
( مدنى - فقه )در طلاق رجعي صيغه و فرمول لفظى اين است: زوجتي زينب ( مثلا )طالق- يا ((هى طالق)) يا ((هذه طالق)) ( ماده 1134 قانون مدني )در حقوق ايران تنها موردى كه تلفط بصيغه لازم است همين مورد بنظر رسيده است.



صيغه نكاح
( فقه )فرمول لفظى مخصوصى است باين صورت.
الف- انكحتك نفسى على الصداق المعلوم.
ب- زوجتك نفسى على الصداق المعلوم. زوج در پاسخ مي گويد: ((قبلت النكاح على الصداق المعلوم)).


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : شنبه 27 خرداد 1391برچسب:ص, | 12:56 | نویسنده : دکتر عابد نقیبی |
value=