ت
تاخير
در لغت بمعني پس انداختن و ديركردن است. دراصطلاحات ذيل بكار رفته است:
تأخير بيان از وقت حاجت
(فقه) وقت حاجت در اين جا يعنى موقعى كه برحسب اقتضاء عقل ومصلحت بايد مطلبي گفته شود (وقت گفتن نه وقت خاموشى) وتأخير بيان از وقت حاجت يعنى درموقع گفتن سكوت اختياركردن و آنگاه بيموقع سخن گفتن. دوچيز طيره عقل است دم فروبستن بوقت گفتن وگفتن بوقت خاموشى چون سكوت در مقام بيان عقلا پسنديده نيست لذا بايد براى آن سكوت معنى در نظر گرفت (برخلاف قاعده لاينسب لساكت قول) و بهمين جهت گفته اند: سكوت در مقام بيان بيان است: يعنى سكوت واقعى كه قابل تمسك نباشد نيست وقاعده لاينسب لساكت قول دراين مورد جارى نميشود.
(خسارت) تاخير
نرخ قانوني بهره پول كه براثر تاخير مديون در پرداخت آن بحكم قانون بايد به بستانكاربدهد وصرف تاخير مديون، به آن بهره عنوان خسارت را ميدهد. درهمين معني ((خسارت تأخير تاديه)) و((خسارت تاخير اداء)) و خسارت دير كرد و زيان دير كرد هم استعمال شده است تئورى Theorie در لغت بمعنى نظر ونظريه است. دراصطلاحات ذيل بكار رفته است:
ثئورى اجبار Theorie des astreintes
(دادرسى) حكمى است ادارى كه بموجب آن مديون بنسبت واحدى از زمان (از قبيل روز- هفته - ماه - سال و غيره) كه در اجراء تعهد خويش تاخير كند مبلغى بمتعهد له بدهد بدون اينكه دادن اين مبلغ احتياج بدادن دستوريا حكم مستقل داشته باشد وكل مبلغ خسارتي كه باين ترتيب بايد بدهد درحين دادن دستور ادارى فوق معلوم نيست ودادرس دستور دهنده برحسب ماده 730 دادرسى مدني پس از صدور آن دستور حق كاهش يا افزايش واحد مبلغ خسارت را دارد ولى دركاهش نبايد از ميزان معادل خسارتي كه وارد شده پائين تر رود.
تئورى تضمين اجتماعى Idee de la garantie collective
بموجب اين عقيده حقوقى ترميم خساراتي كه در روابط حقوق خصوصي اشخاص واقع ميشود بعهده دولت است كه از راه اخذ ماليات مخصوصى محل آنرا تامين مى كند وروى اين عقيده متضرر هيچوقت بسبب تهيدستى طرف خود ازحيث جبران خسارت معطل نخواهد ماند واساسا بطرف خود مراجعه نمى كند وبجاى مسئوليت فردى مسئوليت اجتماعى قرار مى گيرد.
تئورى تقصير Theorie de faute
(مدنى) نهادن مبناي ضمانات (مسئوليت هاي مدنى) برمبناي Faute يعنى تخطى (اعم از تخطي عمدى ويا بي احتياطى و غفلت) بطوريكه كسيكه نه عامد باشد نه بي احتياطى و غفلت كرده باشد هيچوقت مسئول ضررى كه بغير وارد كرده نيست (رك. اصل تقصير) درمقابل تئورى ريسك استعمال شده است. (رك. تئورى ريسك)
تئورى ريسك
(مدنى) هركس دست بكاري بزند كه ضررى از آن بغير وارد شود ولواينكه نه عمد داشته باشد و نه بى احتياطى و غفلت كند چون منافع آن كار را او ميبرد بايد خسارات ناشى ازآن كار را هم او تحمل كند (من له الغنم فعليه الغرم) يعنى كسيكه سودي ميبرد بايد خسارت راهم تحمل كند. مدعى دعوى خسارت براساس اين نظريه كافى است كه اثبات كند كه خسارت باو ازكار مدعى عليه وارد شده است وحاجت باثبات تقصير مدعى عليه ندارد. بعضى نظريه ريسك را به ((نظريه ايجاد خطر)) ترجمه كرده اند كه خوب ترجمه اى نيست وبرخى ازآن تعبير به اصل تسبيب مى كنند و عده اى از آن تعبير بنظريه مسئوليت كرده اند كه اين هم نارسا است.
تاسيس
يعنى پي نهادن وايجاد نمودن است. (فقه) بمعنى وضع قانوني است كه در عرف و عادت و جود نداشته است و در همين معني است كه مى گويند: حكم تاسيسى (يعني قانونى كه درعرف وجود نداشته و شارع آنرا ابتداء تاسيس ومقرر داشته است.) اصطلاح بالا در مقابل ((امضا)) استعمال مى شود.
تاسيس حقوقى Institution
مرادف سازمان حقوقى است. (رك. سازمان)
تاسيس قضائى
مرادف سازمان حقوقى است. (رك. سازمان)
تأمين
در لغت بمعني قراردادن درامن وآسايش است دراصطلاح بمعنى وثيقه وتضمين است و قرار تامين قرارى است كه در حقيقت وثيقه اى براى متقاضى آن مقررميدارد. در آئين دادرسي مدني توقيف مال را گويند (ماده 240 آئين دادرسي مدنى) بنابراين بعنوان تامين نميتوان از ادامه ساختمان جلوگيرى نمود بلكه بايد اين منظور را ضمن دستور موقت عملى ساخت (ماده 778 دادرسي مدني) (فقه) هر مسلمان عاقل بالغ رشيد غيرمكره ميتواند بافراد خصم تامين بدهد زنان وبردگان مسلمان هم اين حق را دارند ولى بايد تامين قبل از پيروزى بر لشكر خصم داده شد خواه اساسا جنگ صورت نگرفته باشد يا اقدامات جنگى صورت گرفته ولى منتهى به فتح نشده باشد. تامين مزبور نبايد مخالف مصالح عمومى باشد پس به جاسوس تامين داده نميشود. لازم نيست دادن تامين مسبوق بتقاضاى خصم باشد. نقض تامين ازطرف ساير مسلمانان ممنوع است و متخلف تعزير ميشود. شخصي كه باو امان داده شده مستامن ناميده مى شود و درقلمرو اسلامى يا ساير نواحى جهان ميتوانست سكونت كند مگر اينكه تامين بشرط سكونت درناحيه معين باشد نتيجه تامين صلح مطلق (نه موقت ونه دائم) بوده وتامين دهنده هميشه حق داشت براى آن، مدت معين كند.
تامين تركه
مال ياضامنى است كه ورثه يا وصى متوفى يا نماينده قانوني آنها برابر بهاى تركه تضمين ميدهند كه اگر ظرف يكسال ازتاريخ نشر نخستين آگهى ماده 343 قانون امور حسبى بستانكار ايرانى يا مقيم ايران پيدا شود و طلب او محرز باشد ازعهده برآيند در اينصورت تركه پس از وضع هزينه آگهى ها و هزينه هاى ديگر قانونى كه شده است بتصرف آنها داده ميشود (ماده 348- 349 قانون مزبور)
تأمين خواسته
(دادرسي مدني) وثيقه وتضمينى كه مدعى از اموال مدعى عليه قبل از صدور حكم بنفع خويش از طريق دادگاه مى خواهد (ماده 225-241- 242 دادرسي مدني) اگر اين و ثيقه را پس ازصدورحكم بخواهد تامين را در اين مورد تامين محكوم به نامند.
تأمين دليل
(دادرسي مدنى) صورت بردارى دادگاه (بتقاضاى ذينفع) از دلائل اثبات قبل از حاجت باثبات بمنظور حفظ آن از زوال است و صورت جلسه اى كه متضمن اين امر است حكايت از اعتبار وصحت دلائل ثبت شده نمى كند بلكه آنها را بهرصورت كه ملاحظه شده منعكس مى كند و در صورت بروز دعوى و استناد بآن دلائل دادگاه بايد با عتبار دلائل رسيدگى كند. (ماده 315 دادرسي مدني)
تامين محكوم به
رك. تأمين خواسته
تامين مدعى به
(دادرسي مدنى) مرادف تامين خواسته است. (رك. تامين خواسته)
تامين نامه
(بين الملل عمومى) نوشته اى كه بموجب آن فرمانده كل سپاه تحت فرماندهى دولت اشغالگر پاره اى از ساختمانها و مؤسسات (مانند موزه وكتابخانه) يا اشخاص را تحت حمايت خود قرار ميدهد. در اصطلاحات بسياركهن فارسى آنرا ((نامه امان)) ميناميدند.
تامينات نظميه
اداره آگاهى شهربانى را سابقا تأمينات و تامينات نظميه مى گفتند (ماده يك از مواد مصوب 7- 9- 1308 ديوان جزا)
تابعى
كسيكه معاصريكى ازصحابه پيغمبر(ص) باشد وباو رسيده باشد ولو اينكه او را نديده باشد و با اوسخن نگفته باشد و در حال مرگ مسلمان بوده باشد ودچارارتداد نشده باشد. در مقابل صحابى استعمال ميشود. (رك. صحابى)
تابعيت
(بين الملل خصوصي) رابطه اى است سياسي كه فردى يا چيزى را بدولتي مرتبط ميسازد بطورى كه حقوق وتكاليف اصلي وى از همين رابطه ناشى ميشود مانند تابعيت هركس نسبت بدولت متبوع وتابعيت كشتى و هواپيما، در حقوقهاى مذهبى ملاك تابعيت مذهب است و فاقد مذهب معين نسبت باهل آن مذهب، اجنبى (يا كافر) محسوب مى شد. تابعيت ممكن است بصورت ايقاع باشد (ماده 976 ق- م) و يا بصورت قرارداد و عقد باشد (ماده 979 ببعد ق- م)
تابعيت ارضى
طريقى كه تابعيت اشخاص از روى محل تولدشان مين شود. در اصطلاح ديگر آنرا تابعيت محل تولد وسيستم خاك ناميده اند.
تابعيت اشتقاقى Nationalilte derive
تابعيتى است كه بعد از تاريخ تولد تا وقتى كه شخص زنده است دراثر اعمال حقوقى شخص يا نماينده قانونى او ممكن است تحصيل شود مانند تحصيل تابعيت در اثر سكونت مدت معيني دركشور خارجى ويا كسب تابعيت در اثر ازدواج.
تابعيت اصلى
تابعيتي كه در زمان تولد به شخص تحميل شود (ماده 976- 987 قانون مدنى) درمقابل تابعيت اكتسابى استعمال ميشود.
تابعيت اكتسابى
تابعيتي است كه از طريق ازدواج ويا پذيرش تابعيت كشور ديگر بدست آيد. تابعيت اكتسابى را تابعيت مشتق هم ناميده اند.
تابعيت تبعى
تابعيتى كه بمناسبت ازدواج بزوجه و بمناسبت فرزند بودن به فرزند صغير تحميل ميشود در مورد اول تابعيت زوج و در مورد دوم تابعيت پدر تحميل ميشود (ماده 976 قانون مدنى)
تابعيت محل تولد
طريقه اي است كه بموجب آن تابعيت شخص از روى محل تولدش معين شود. از اين طريقه به سيستم خاك (درمقابل سيستم خون) تعبير ميشود. (رك. سيستم خاك)
تابعيت مشتق
مرادف تابعيت اكتسابي است (رك. تابعيت اكتسابي)
تابعيون
(فقه) كسانيكه برخى از اصحاب پيغمبر (ص) را ديده اند وخود او را نديده اند.
تابين
دراصطلاح ادارى عصر تيمورى به هريك ازسربازان يك گروه ده نفرى گفته مى شد كه رئيس آنها را اون باشى ميگفتند. بر هر ده نفر اون باشى يك يوزباشى رياست داشت و برهرده يوزباشى يك مين باشى كه او را امير هزاره (امير تومان) هم مى گفتند. بنابراين امير لشكرلااقل بايد مين باشى باشد يعنى امير هزار سرباز باشد (عبارت امراء لشكر كه هنوز مستعمل است از بقاياى استعمالات قديم است كه فعلا بصورت ديگر بكار ميرود.)
تابين نظامي
سرباز ساده. گفته ميشود كه تابين مخفف تابعين است. (ماده 191 آئين دادرسى كيفرى)
تاجر
كسيكه شغل معمولى خود را معاملات تجارى قرار دهد (ماده يك قانون تجارت) كسبه جزء (ماده ششم قانون تجارت) نيز تاجر محسوبند هر چند از داشتن دفاتر تجارى و مقررات ورشكستگى )ماده 708 قانون آئين دادرسي مدني( معاف هستند. در آئين نامه شماره 7 (مجموعه رسمى 1313- صفحه 181) برتاجر عرفى واصناف و كسبه جزء جمعا عنوان تجار بمعنى اخص اطلاق شده و مفهوم تجار بمعني اعم را شامل دستجات مذكور و دلالان وحق العمل كاران و واسطه ها از هر قبيل و صنعتگران وصاحبان كارخانه و بانك وصرافان و متصديان بيمه وكشتى سازان و متصديان حمل و نقل و مقاطعه كاران وآژانسهاى مسافرت و نشريات ومتصديان فروش و متصديان نمايشگاههاى عمومى ومؤسسات مشاغل عمومى وغيره و اشخاصى كه جنسى را بقصد فروش بخرند ولوتصرفى در آن نكنند دانسته است.
تالى فاسد
تالى بمعنى نتيجه است و تالى فاسد بمعني نتيجه فاسد است در اصطلاحات عاميانه بجاى تالى فاسد انجام بد و عواقب بد و عواقب سوء و مانند اينها بكار ميرود. در فن استدلال براى آزمايش صحت وسقم يك نظر فرض بر صحت آن گذاشته و سپس به محاسبه نتايج مترتب برآن نظرمى پردازند اگر دراين محاسبه به نتيجه لازم الاجتنابى برخوردند مى گويند اين نظر فلان تالى فاسد را دارد وبالنتيجه از آن نظر دست بر ميدارند وعكس آن (يا فرض مغاير با آن) را مورد مطالعه قرار ميدهند.
تبادر
(فقه) وسيله اى است براى اينكه بدانند يك لفظ درمعنى حقيقى خود بكار رفته است يا درمعنى مجازى. تبادر يعنى سبق معنى بذهن درمورد لفظى كه بدون قرينه بكار رفته باشد چنانكه از كلمه ((سند)) در اصطلاحات امروز نوشته عادى يا رسمى كه درمقام دعوى يا دفاع قابل تمسك باشد دانسته ميشود واستعمال آن در اين معنى حقيقت است و بكار بردن آن در معنى مطلق مدرك ودليل بدون قرينه ميسر نيست پس در معنى اخير مجاز است.
تبادل لوايح
(دادرسى مدني) رد وبدل شدن دادخواست و ضمائم و جواب آن و جواب از جواب كه بطور كتبى و بوسيله دفتردادگاه برابر مقررات (ماده 89 ببعد آئين دادرسى مدني) صورت ميگيرد و مخصوص رسيدگيهاى عادى است.
تباين
(فقه) هرگاه هيچيك ازمصاديق يك مفهوم معين مشمول عنوان مفهوم ديگر نباشد آن دو مفهوم را نسبت بهم متباين گويند و رابطه بين آنها تباين است مانند مفهوم عقد و ايقاع كه بين آنها رابطه تباين وجود دارد و يا بين حكم و قرار رابطه تباين هست.
تبديل باحسن
در موارد ذيل استعمال ميشود:
الف - در مورد فروش مال موقوفه وتبديل آن بمالى كه بغرض واقف نزديكتر باشد و احسن از اول هم نميتواند باشد بهمين جهت استعمال كلمه تبديل باحسن چندان رسا نيست و استعمال تبديل باقرب بغرض واقف كه درماده 90 قانون مدني بكار رفته است بهتر است. بعكس ماده 60 نظامنامه دفتر اسناد رسمي سال 1317
ب - در مورد فروش اموال عمومى (ماده 22 قانون متمم بودجه سال 1313 وماده 27 متمم بودجه سال 1314 كه كلمه تبديل با حسن را عينا بكار برده است)
تبديل تعهد
(مدني) عبارت است از الغاء يك تعهد بموجب تعهد ديگركه جاى تعهد اول را مى گيرد تبديل تعهد ممكن است بصورت تغيير مديون يا بستانكاريا طلب باشد (ماده 292- 293 قانون مدنى)
تبديل دائن تعهد
(مدني) وقتى كه در نتيجه يك تعهد جديد، بستانكار تازه اى جانشين بستانكارسابقى كه مديون درمقابل او برى شده بشود مثل اينكه بستانكارمى خواهد كمكى بثالث بكند به بدهكارخود مى گويد همان تعهد را درمقابل ثالث بنمايد و دين خود را باو بپردازد. رضايت مديون شرط اين تبديل است و شق سوم ماده 292 قانون مدني ما انتقال طلب را باتبديل تعهد باعتبار تبديل دائن اشتباه كرده و بهمين جهت رضاى مديون را هم شرط ندانسته است.
تبديل دين تعهد
(مدني) موقعى كه متعهد ومتعهدله به تبديل تعهد اصلى به يك تعهد تازه كه جاى تعهد قبلى را بگيرد تراضى كنند دراين صورت متعهد ازتعهد قبلى فارغ ميشود. تبديل تعهد باعتبار تبديل دين ممكن است از طريق تبديل مورد تعهد باشد (مثل اينكه كسى كه صدتن گندم متعهد است بدهد تعهد مى كند بجاى آن صد تن برنج بدهد) ويا از طريق تبديل سبب تعهد باشد مثل اينكه مشترى كه صدهزارتومان بابت ثمن خانه ببايع مديون است با بايع توافق كنند كه مبلغ مزبور بعنوان قرض درمدت دو ماه نزد مشترى باشد (شق يك ماده 292 قانون مدني)
تبديل مديون تعهد
(مدني) اگرشخص ثالثى با رضايت متعهدله قبول كند كه دين متعهد را بدهد اين را تبديل مديون تعهد نامند چنانكه تبديل تعهد باعتبار تبديل مديون ناميده ميشود (بند دوم ماده 292 قانون مدني)
تبر تراش
رك. حقوق زارعانه
ترع
(مدني- فقه) تبرع در عطاء يعنى دادن مال بدون چشم داشت عوض (ماده 356 قانون مدني)
تبرعات
نقل و انتقالات بلاعوض بصورت عقد يا ايقاع.
(اصل عدم) تبرع
(مدني - فقه) هركس مالى بديگري ميدهد ظاهر درعدم تبرع است و حق استرداد دارد (ماده 265 ق- م) اين قاعده از بديهيات و فطريات است چنانكه گدا هم به مخاطب مى گويد : ((من كه عوض ندارم خدا بشماعوض بدهد.)) او با اينكه توقع مجاني دارد معذلك مى خواهد صورت معاوضه بآن بدهد واين جز اقتضاء فطرت چيزى ديگر نيست.
تبرى ازعيوب
(مدني- فقه) شرطى از شروط ضمن عقد معاوضي است كه بموجب آن ناقل عين مال مسئوليت خود را نسبت بعيوب موجود در مبيع (عيوبى كه ظاهر نيست و احتمال وجود آنها در مبيع مى رود) درمقابل طرف سلب مى كند (نوعى ازشرط عدم مسئوليت است ولى مشمول تعريف شرط عدم مسئوليت نيست)
تبعه
(مدني) كسيكه تابعيت كشور معينى را داشته باشد. درمقابل ((اجنبى)) وبيگانه استعمال ميشود. درفقه معادل تبعه مسلمان ومعادل اجنبى، كافر (وگاهى اجانب) است. اصطلاح تبعه با اينكه در اصل لغت جمع است فعلا نقل بمعنى مفرد شده و بجاى تابع استعمال ميشود و لغت تابع بدون اضافه بكشور معينى مفهوم حقوقى ندارد.
تبعيت
مرادف تابيت استعمال شده است (اصل 24 متمم قانون اساسى) رك. تابعيت
تبعيت عقد ازقصد
تعبيرى است ازمعنى عبارت ((العقود تابعه للقصود. (رك. اراده ظاهرى)
تبعيد
(حقوق جزا) بيرون كردن مجرم ازمحل سكونت يا اقامت يا توقف. در فقه آنرا نفى بلد گويند.
تبعيدگاه
مؤسسه اى است كه از طرف دولت بمنظور نگهدارى مجرمين بعادت تاسيس گرديده است (ماده 5 قانون اقدامات تامينى - مصوب 12- 2- 39)
تبيعض
(حقوق كار) هرگونه تفاوت محروميت يا تقدم كه بر پايه نژاد و رنگ پوست و يا جنسيت و يا مذهب و يا عقيده سياسى
و يا سابقه مليت آباء و اجداد يا طبقه اجتماعى بر قرار شده ودر امور مربوط به استخدام و اشتغال، تساوى احتمال موفقيت و رعايت مساوات شرايط سلوك باكارگر را بكلى ازميان برده ويا بدان لطمه وارد سازد (مقاوله نامه شماره 111 مربوط به تبعيض در امور استخدام و اشتغال)
تجارت
معاملات بقصد انتفاع بطوريكه در تفاهم عرف برآن صدق تجارت نمايد. درمواد 2- 3- 4 قانون تجارت عمليات تجارى احصاء شده است ولى تعريف كلى از عمل تجاري وتجارت نشده است تعريف بالا كه بنظر نويسنده رسيده ماهيت عمل تجارى را تا اندازه اى روشن مى كند. در ماده چهارم قانون تجارت هر چند معاملات غيرمنقول تجارى تلقى نشده است ولى در تفاهم عرف، امثال معاملات بنگاههاى معاملات ملكى حتما تجارت محسوب ميشود. عبارت ((تسهيل معاملات ملكى)) درشق سوم ماده دوم قانون تجارت شامل معاملات واسطه هاى املاك ميشود. از نظر قانون تجارت، داد و ستد كسبه جزء نيز تجارت محسوب ميشود هرچند كه از داشتن دفاترمعافند (ماده 6 قانون تجارت) تجارت درعرف بر معاملات عمده صدق مى كند و از همين قبيل است كلمه تجارت درتعبير ((قيمت تجارتي)) درمقابل قيمت خرده فروشي.
تجارت بين المللى
تجارت بين دويا چند كشور را گويند.
تجارت خارجى
تجارت يك كشور با كشورهاى ديگر را گويند (ماده يك قانون انحصار تجارت مصوب 1311 - 1320)
تجارت داخلى
تجارت بين نقاط داخلي و مردم يك كشور در داخله آن كشور را گويند.
تجاوز
خروج ازيكى ازمقررات جاري يك كشور از روى قصد كه طبعا باعث مجازات (اعم از مجازات انتظامى و غير آن) يا سبب اخذ خسارت گردد. بنابراين تجاوز بصورت كيفرى و مدني و انتظامى خواهد بود. اگر معلوم باشد كه مستاجر پس از پايان مدت اجاره بسكونت خود ادامه داده ومؤجر باين وضع اعتراض نكرده و خواستار تخليه نگرديده و باين ترتيب رضايت ضمنى داده است اجرت المثل، جنبه خسارت ندارد (زيرا خسارت حقيقى آنست كه ناشى از تجاوز باشد و تجاوز با وجود رضايت ضمنى مؤجر مفهومى ندارد) بنابراين ماده 713 آئين دادرسى مدني در اين مورد صدق نميكند يعنى مطالبه خسارت تاخير تاديه اجرت المثل مخالف ماده 713 نيست. ولى اگر ادامه سكونت مستاجر بدون رضاى مؤجر باشد تجاوز محقق شده است و اجرت المثل جنبه خسارت دارد و مطالبه خسارت تاخير تاديه اجرت المثل مزبورطبق ماده 713 درست نيست. (رك. خسارت)
تجاهر
(جزا) مرادف علن است (رك. علن) ماده 275 قانون مجازات عمومى. اگرتجاهر در مقابل خفاء وپنهان كردن باشد و آنطوركه در شعر ذيل گفته اند: داني كه چنگ وعود چه تقرير مى كنند پنهان خوريد باده كه تكفير مى كنند آنوقت تجاهر اعم و اوسع از علن خواهد بود.
تجرى
(مدني) اقدام بعملى كه جرم است ازروى علم وعمد در صورتيكه علم اوخلاف واقع باشد مثل اينكه بقصد قتل به شبحى تير اندازى كند و بعد معلوم شود آن شبح انسان نبوده است. تجرى بمعني تمرد هم بكار مى رود (ماده 160 قانون جزا) شگفت اينكه بحث تجرى كه امروزه در مسائل كيفرى مورد بحث است دركتب علم اصول فقهاء اخير بطورتفصيل مورد بحث واقع شده با اينكه محل آن در علوم كيفرى است :
تجزى
(فقه) بروزن تعدى نوعى از اجتهاد در احكام شرعي است و عبارت است از اجتهاد در قسمتى از مسائل فقه. اين اصطلاح از فكرى كه مغاير با تخصص در رشته هاى علوم است سرچشمه مى گيرد و امروزه بر اثر توسعه علوم هر حقوقداني سعى مى كند كه دريك رشته از حقوق صاحبنظرگردد و متخصص باشد ولازمه اين تخصص اين است كه متجزى در علم حقوق باشد. صاحبنظر على الاطلاق در جميع رشته هاى حقوق شدن امرى است دور از واقع. سابقا از تجزى بر حذر بودند و امروزه تجزي را امرى ضرورى ميدانند.
تحبيس
درحقوق مدني مرادف با حبس است. (رك. حبس)
تحت الحمايگى
(بين الملل عمومى) رابطه بين دو دولت است كه يكي از آنها نسبت بپاره اى از قدرتها و امتيازات يك دولت مستقل در خارج و داخل كشور چشم پوشيده و در عوض دولت طرف او حمايت او را از هرگونه تجاوز خارجى تعهد مى كند. دولت مورد حمايت را دولت تحت الحمايه نامند.
تحت الحمايه
اصطلاح خلاصه ((دولت تحت الحمايه)) است (رك. تحت الحمايگى)
تحجير
(مدني – فقه) شروع در احياء از قبيل سنگ چيدن اطراف زمبن يا پى كنى و ياكندن چاه وغيره تحجير است. تحجير سبب مالكيت نميشود ولى سبب پيدايش حق اولويت است (ماده 142- 148 ق. م)
تحديد حدود
(ثبت املاك) يعنى تعيين حدود ملك يا املاك معين بوسيله مامور رسمى (كه او را نماينده محدد گويند) كه در محل وقوع ملك و با سبق آگهى مخصوصى بعنوان آگهى تحديدى (رك. آگهى تحديدى) برابر مواد 14-15 قانون ثبت 1310 صورت ميگيرد (ماده 67- 68- 69- 70 - 71- 72- 73- 75- 78- 79- 80- 81- 83- 85 نظامنامه قانون ثبت)
(تجديد) تحديد
(ثبت) تجديد عمل تحديد حدود بعلت مذكور در ماده 15 قانون ثبت 1310 را گويند وآگهى كه براى تجديد تحديد منتشر ميشود آگهى اختصاصي ناميده ميشود درمقابل آگهى اولى تحديد كه آگهى عمومى تحديد حدود ناميده ميشود زيرا در آگهى اولى املاك يك ناحيه در يك آگهى و باهم به تحديد گذاشته ميشود (آئين نامه شماره 13924 مورخ 3- 9 1322 و بندهشت ازفصل 15 مجموعه 1343 بخشنامه هاى ثبتي)
تحرير تركه
(امور حسبى) يعنى تعيين مقدار تركه و ديون متوفى (ماده 206 قانون امور حسبى)
تحسينيات
(فقه) مرادف كماليات است. (رك. كماليات)
تحصيلدار
متصدى وصول مطالبات شخص حقيقى يا حقوقى كه در ازاء اخذ اجرت يا حقوق معين اين كار را مى كند و ممكن است مامور دولت يا شهردارى يا فرد عادى باشد.
تحقيق
(دادرسى مدنى) قسمى از دادرسى مدنى كه بموجب آن يكى از اصحاب دعوى بوسيله شهادت شهود، امرى را كه مورد ادعاء او است اثبات مى كند (ماده 406 ببعد و 426 ببعد آئين دادرسى مدنى) (حقوق ادارى) قسمي از رسيدگى ادارى كه بمنظور مميزى يا گرد آورى. اطلاعات قبل از اخذ تصميم بكار مى رود (حقوق پارلماني) نوعى از رسيدگى كه بوسيله مجلس صورت ميگيرد و بموجب آن كميسيوني كه از اعضاء همان مجلس انتخاب مى شوند مامور انجام تحقيقات يا جمع آوري اطلاعاتي ميشوند (اصل 33 متمم قانون اساسي ايران).
تحقيقات محلى
(دادرسي) استماع گواهى گواهان محلى را توسط دادرس دادگاه تحقيقات محلى گويند (ماده 426 دادرسى مدني)
تحقيقات مقدماتى
(دادرسي كيفرى) تحقيقات راجع بجرم كه توسط مستنطق يا ضابطان دادگسترى بعمل مي آيد ومنتهى بصدورقرارمجرميت يا قرار منع تعقيب مى شود (ماده 18- 43 آئين دادرسى كيفرى)
تحكيم
(فقه) تعيين حكم، نصب حكم، انتخاب بداورى را گويند.
(قاضى) تحكيم
داور را گويند (رك. داور)
تحليف
(دادرسي) كسى را وادار باداء سوگند كردن چنانكه حاكم كارشناس غيررسمى را وادار باداء سوگند مى كند يا شاهد را وادار بسوگند مى نمايد.
تحمل
در لغت بمعنى بردوش كشيدن و نقل كردن است چنانكه گويند (حمله علم) يعنى كسانيكه بار علم مى كشند و رنج آن بر خود هموار مى سازند: آسمان بار امانت نتوانست كشيد قرعه فال بنام من ديوانه زدند فحملها الانسان وكان ظلوما جهولا. در اصطلاحات ذيل بكاررفته است:
تحمل حديث
(فقه) يعنى حمل حديث با رعايت شرائط علمى آن بطوريكه در علم درايه مقرر شده است مثل اينكه حديث را از اسناد بشنود (سماع) يا احاديث را نزد او و براو قرائت كند (عرض) يا استاد حديث باو اجازه در نقل حديث براى ديگران بدهد يا نسخه جامع حديث كه در نزد استاد است توسط استاد باو داده شود تا از آن نقل حديث كند (مناوله) و مانند اينها كه همگى اسباب وطرق تحمل حديث محسوبند.
تحمل شهادت
(فقه) احساس امرمشهود به توسط شاهد. مثلا دو نفر با هم دعوى ومشاجره در انظارمى كنند يكى مردم را دعوت ميكند كه اى مردم شاهد باشيد و ملاحظه كنيد كه فلان مرا ناسزا گفته است اين دعوت از طرف اودعوتي است براى تحمل شهادت يعنى شاهد، مورد مشهود به را احساس كند وعلم حاصل نمايد تا درمورد حاجت اداء شهادت كند. در عصر ما تامين دليل را از طرف دادگاه ميتوان ((تحمل دليل)) دانست يعني دادگاه متحمل ادله متقاضى قرار تأمين مى شود.
تخاير
(فقه) الف - اسقاط خيار بعد از عقد، و ملتزم شدن به آثار ناشى از عقد. اين اصطلاح درمقابل تقايل( يعنى اقاله) استعمال ميشود.
ب- اختيار فسخ عقد يعنى اعمال حق خبار. معنى نخست مشهورتر است
تخريب
(قانون كيفر عمومى) تباه نمودن ابنيه و مانند آنها از اموال غير منقول (ماده 257 قانون كيفر عمومى)
تخصيص
از شمول قانون عام كاستن و آنرا به قسمتى ازمصاديق عام، محدود نمودن. مثلا مطابق يك اصل كلى اسناد عادى قابل صدور اجرائيه نيست اين يك عام است كه چك ازآن استثناء شده يعنى عام مذكور تخصيص يافته و از عموم وشمول آن كاسته شده است. قانوني كه شمول عام را مى كاهد مخصص ناميده ميشود بلكه بطوركلى هرچه كه ازشمول عام بكاهد مخصص ناميده ميشود. شناختن تخصيص و قواعد راجع به عام وخاص الفباى اظهارنظر درمسائل حقوقى است.
تخطئه
(فقه) مكتبي است فقهى كه طرفداران آن عقيده دارند كه مقررات شرع درهر مسأله در واقع يكى است و استنباطات مختلف فقهاء وصاحبان نظردر يك مساله اگر برخلاف آن باشد هرچند كه تا علم بخطاى خود نداشته باشند لازم الرعايه است ولي امكان اينكه در پاره اى از استنباطات ماخطا اتفاق افتد وجود دارد. طرفداران اين مكتب را مخطئه (بروزن معلمه) وطرفداران مكتب مقابل را مصوبه نامند (رك. تصويب)
تخطى Faute
اين اصطلاح (بجاى خطا) مرادف واقعى كلمه Faute ومورد نظرمقنن درموادى نظير ماده 386- 391 قانون تجارت است وكلمه تقصير بجاى Faute بسيار نارسا و بلكه غلط است زيرا تقصير شامل مورد عمد نميشود و حال اينكه Faute شامل مورد عمد و غير عمد مى باشد. تخطي عبارت است از صفت عملى (اعم از فعل يا ترك) كه برآن عمل يك اثر (از نوع مؤاخذه) مترتب گردد خواه آن مؤاخذه مدني يا كيفرى يا انضباطى باشد. ترجمه Faute به خطا درست نيست و فارسي زبانان در ارتكاب اين خطا دنباله رو مؤلفان جديد عرب بوده اند.
تخطى خارج از قرارداد Faute extracontractuelle
رك. تخطى مربوط به عقد
تخطى مربوط يه عقد
تخطى است كه عاقد متعهد، در اجراء تعهد خود آنرا مرتكب شده باشد خواه براى عدم اجراء قرارداد باشد (و ديلى براينكه عدم اجراء ناشى ازعمل وى نبوده نياورده باشد )خواه براى سوء اجراء قرارداد. جزاين مقدار هرگونه تخطى مربوط به خارج از عقد است ولو آنكه آن تخطى اندك مناسبتى با اجراء قرارداد داشته باشد مثل اينكه بايع در قولنامه، مال مورد قولنامه را (كه وعده بيع آن قبلا بديگرى داده شده است) به ثالث بفروشد ثالث اگرباعلم و اطلاع از مفاد قولنامه آنرا خريده باشد تخطى او خارج از عقد است.
تخلف
(مدني- فقه) الف- عدم انجام تعهد يا تأخير انجام تعهد (ماده 444- 237 ق- م)
ب- ظهور خلاف آنچه كه شرط شده (ماده 235-444 ق- م) يا ظهورخلاف آنچه كه توصيف شده است (ماده 410 ق- م) (حقوق ادارى) تجاوز مامور دولت از مقررات اداري در حين انجام وظيفه. درهمين معني ميگويند: تخلفات انضباطى (حقوق جزا) ارتكاب خلاف قانون در اينصورت مرادف جرم است.
تخلف از تعهد
(حقوق مدني) تخلف از تعهد بهريك از دو مورد ذيل گفته مى شود:
الف- عدم انجام تعهد
ب- تاخير در انجام تعهد (ماده 727- 728 آئين دادرسي مدني) فرق نميكند كه تخلف مزبور عمدى يا خطائي يا به قهر قاهر(فرس ماژر) باشد. اين اصطلاح مساوى اصطلاح فرانسوى Faute contractuelle است. عنوان ((عدم اجراء تعهد)) كه در صدر ماده 226 ق- م نهاده شده است معادل تخلف از تعهد است. تخلف از تعهد على الاصول سبب مسئوليت قراردادى است.
تخلف انضباطى
نقض مقررات صنفى بوسيله يك نفر از افراد آن صنف، مانند صنف قضات، وكلاء، كارشناسان دادگسترى و غيره. مرادف اصطلاح جرم انضباطى - تقصير انضباطى است. تخلف انضباطى مانند جرم جزائى صراحت و قاطعيت ندارد بهمين جهت بي لياقتى، عدم رعايت شئون صنفى نيزجرم انضباطى تلقى ميشود. و نيزكيفر تخلف انضباطى تناسب و ارتباط با شغل مرتكب تخلف دارد ازقبيل توبيخ، تعليق موقت، انفصال موقت يا دائم از شغل و غيره، برخلاف جرم جزائى كه غالبا ارتباطى با شغل و حرفه مجرم ندارد مانند اعدام، حبس، جزاى نقدى و غيره.
تخلف شرط
(مدني- فقه) الف - عدم انجام تعهد يا تاخير انجام تعهد (ماده 444- 237 ق – م)
ب- ظهورخلاف آنچه كه شرط شده است (ماده 235-444 ق- م)
تخلف عنوان
(مدني- فقه) هرگاه مالى تحت عنواني (مانند گندم - ماشين - آرد - سيمان و غيره) فروخته و معامله شود و بعد از عقد معلوم شود كه آن مال عنوان مذكور را نداشته است تخلف عنوان صدق ميكند و عقد باطل است (ماده 353 ق – م)
تخلف مقدار
(مدني – فقه) هرگاه مالى معين باظهار بايع (و اطمينان مشتري بقول وى) مثلا ده تن باشد و بعد ازبيع و توزين معلوم شود كه هشت تن يا دوازد. تن است تخلف مقدارصدق مى كند دراينصورت بيع باطل نيست (قول مشهور) بلكه خيار حاصل ميشود: ميتواند بيع را فسخ كند يا بيع را بهمان شكل با دادن مابه التفاوت ابقاء نمايد (ماده 355 ق - م و ملاك آن)
تخلف وصف
(مدني- فقه) ظهور خلاف آنچه كه توصيف شده است (درعقود) ماده 235- 410 ببعد و 1128 ق- م اصطلاح ((تخلف وصف بمعنى اخص)) مرادف اصطلاح بالا است.
تخلف وصف بمعنى اخص
رك. تخلف وصف
تخلف وصف بمعنى اعم
(فقه) شامل تخلف وصف (اصطلاح بالا) و تخلف مقدار (رك. تخلف مقدار) مى باشد.
تخيير
(فقه) هرگاه فرد مسلمان از روى دلائل علم به تكليف الزامى پيدا كند ولى نداند كه آن تكليف وجوب است يا حرمت ميتواند هرطوركه دلخواه او است رفتاركند و اين را تخيير يا اصل تخيير گويند.
تخيير استمراري
(فقه) فرضا اگر در يك موضوع دو نص متعارض در بين باشد بموجب يك رشته اخبار، مسلمان مخير است كه يكى از دو نص معارض را مورد عمل قرار دهد و ديگرى را ترك كند اما اين اختيار براى يكدفعه اگر باشد (كه در نتيجه هميشه بايد بهمان نص عمل كند كه روز نخست آنرا برگزيده بود) آنرا تخيير بدوى گويند واگرفرض شود كه شخص هردفعه كه بخواهد عمل كند ميتواند بيكى ازدو نص معارض عمل كند اين را تخيير استمرارى مينامند كه مستلزم هرج و مرج است لذا طرفداري ندارد. (مباني الاصول ميرزا محمد هاشم خونسارى ص 29)
تخيير بدوى
رك. تخيير استمرارى
تداعى
(فقه) دعوئي را گويند كه هر يك ازطرفين نسبت بمورد دعوى ادعائي داشته باشند مانند دعوى مالكيت عين معينى كه دريد ثالث است از طرف دونفر.
تدافعى بودن محاكمه
روشى است كه بموجب آن دلائل اتهام بايد قبل از جلسه رسيدگى به متهم اعلام شود تا او بتواند مدافعات خود را تهيه كند واگر وكيل لازم دارد وكيل انتخاب نمايد.
تدليس
1- (حقوق مدنى - فقه) اعمالى كه موجب فريب طرف معامله شود (ماده 438 قانون مدنى) بنابراين :
اولا- موضوع مورد تدليس بايد عين باشد پس مغبون كردن طرف. معامله (ولو اينكه فريب متوجه قيمت است) تدليس باين معنى نيست.
ثانيا - تدليس كننده باب بموضوع مورد تدليس صورتى بدهد كه محرك طرف معامله در اقدام بمعامله باشد يعنى اظهار صفت كمالي در موضوع مورد معامله نمايد كه آن موضوع فاقد آن صفت است. پس اخفاء عيب از موارد اعمال خيار عيب است نه خيارتدليس.
2- تدليس بمعني غش هم استعمال ميشود مانند ضرب مسكوك تقلبي كه نوعى از تدليس است و در اينصورت تدليس مفهوم جزائي دارد.
(حقوق جزا) در ماده 153 قانون كيفر عمومى عنوان تدليس بكار رفته است كه عناصر آن عبارت است از:
الف - مرتكب نماينده دولت باشد.
ب - عهده دار خريد يا فروش يا ساختن چيزى يا امر بساخن چيزى باشد.
ج- عمل فريب دهنده بكار برد.
د- ازفريب مذكورضررى بدولت برسد.
هـ - ازفريب مذكور براى خود يا ديگري تحصيل نفعى كند.
(خيار) تدليس
(مدنى- فقه) خيار ناشي از تدليس يكى ازمتعاملين خواه آن معامله عقد بيع باشد خواه نباشد (ماده 438 - 439 ق- م)
تذكره
يا پاسپورت يا گذرنامه سندى است كه از طرف ماموران صلاحيتدار براى تعيين تابعيت و اجازه مسافرت اتباع ايران
(مثلا) بكشورهاى خارج و اقامت در خارج يا مسافرت از خارج بايران داده ميشود (قانون تذكره 20-10-1311)
تذكره عادى
يا تذكره بطور مطلق تدكره مسافرت از ايران بخارج و بالعكس وتذكره سرحدى (كه يراي عبور ومرور سرحدنشينان مطابق قراردادهاى عبور ومرور سرحدي ايران ودول مجاور با بتصويب دولت داده ميشود) و تذكره ايرانيان بي بضاعت مقيم خارجه ومحصلين است (قانون تذكره مصوب 20-10-1311)
تذكره سياسي
تذكره اى است كه بمأموران مخصوص دولت (يا مامور از طرف دولت) داده ميشود (ماده 16 قانون تذكره 20- 10 1311)
تراز
الف- اختلاف دارائي (مطالبات) و ديون در حساب بالانس Balance
ب - مالك دام مقداري دام بكسى (كه او را عامل گويند) ميدهد كه تحت شرايطى براى او نگهدارد مثلا اگر سه گوسفند پنج ساله ميدهد در رأس موعد (اگر مثلا موعد دهسال باشد دررأس دهسال) همان سه گوسفند پنج ساله را ميخواهد بهمين جهت اين را (دندانى) هم ميگويند يعنى بهمان دندان وسن وسال كه داده باشد بايد پس بدهد. در بعضي از بلاد ايران (مزاممير) ميگويند كه اين هم باين معنى است كه نه نتاج مال مالك است و نه مردن بضرر مالك است. در پاره اى از بلاد شرط ميشود كه نصف منافع مال مالك و نصف مال عامل باشد. بهمين جهت آنرا نصفه دارى ميگويند و شايد بهمين مناسبت در پاره اى از بلاد آنرا دوپائى مينامند و بمناسبت اينكه در پاره اى از بلاد منفعت را روغن ميگيرند آنرا روغنى مينامند. بهرحال باتوجه بمفهوم دندانى- مزاممير نصفه داري - دوپائي - لنگه و نظائر آنها مسلم است كه طرز نوشتن تراز همان است كه ضبط كرديم و پاره اى ازمؤلفان آنرا (تراض) نوشته اند كه غلط است زيرا اين كلمه باتنوين در سياق جمله عربى باين صورت نوشته ميشود و استقرار اصطلاح در زبان فارسي برآن جدا بعيد است على الخصوص با تحقيقي كه دراصطلاحات مختلف محلى راجع به مدلول اين اصطلاح كرده ايم مسلم ميشود كه تراز بايد وبا تاء منقوط وزاء اخت الراء نوشته شود. (رك. لنگه - مال شاه) تراز را فقهاء ضريبه ناميده اند و در تعريف آن گفته اند: مالك چهار پا وگاو آنها را درمدتي از زمان درمقابل درهم يا دينار در اختيار ديگرى قرار دهد كه طرف ازمنافع (شير و پشم) آن بهره ببرد وگفته اند اين نوعى از معاوضه است (بهمين جهت داراى خصوصيات عقد اجاره نمى باشد) بهرحال ممكن است اين را نوعى از تراز شمرد و مفهوم تراز بمعنى مذكور فوق وسيع تر از ضريبه است (مفتاح الكرامه - جلد متاجر- صفحه 160)
ترازنامه
مرادف بيلان است (رك. بيلان)
تراضى
(مدني- فقه) توافق متقابل را گويند. درنظرعده اى ازفقهاء تراضي اعم ازعقد است زيرا درعقد بايد ايجاب و قبول لفظى باشد و حال اينكه تراضى ممكن است بدون لفظ و بصرف داد و ستد يا اشاره يا نوشته واقع شود گاهى بجاى تراضى، عنوان مراضات استعمال ميشود چنانكه در ماده 501 ق - م نيز اين اصطلاح بكار رفته است و مراضات در نظرمقنن عنوان عقد را ندارد. (رك. مراضات) شگفت آنكه در نصوص قوانين اسلامى شارع در موارد عديده به صرف تراضى تكيه كرده وآنرا منشاء اثر شمرده است وتوجهى بالفاظ وصيغ نكرده است عده اى بتكلف كوشيده اند كه صيغ و الفاظ را ركن عقود قرار دهند (در اين باب احاديث مبحث عقد صلح بسيارقابل ملاحظه است)
ترافع Action en justice
(فقه - آئين دادرسى) بمعنى دعوى است (رك. دعوى)
ترامي
(فقه) بر وزن تراضي در لغت بمعنى منجر شدن و منتهي شدن سلسله علل به نتيجه اى است و نيز بمعني تتابع و پى درپى آمدن و افزون شدن است. دراصطلاحات ذيل بكار رفته است:
ترامي در عقود
رك. ترامي دركفالت
ترامي دركفالت
(فقه – مدنى) اگر حسن بنفع حسين كفالت كند كه در موعد معين تقى را نزد حسين حاضركند، آنگاه على از حسن بنفع حسين كفالت كند كه درموعد معين حسن را نزد حسين حاضركند تا حسن برود و تقى را نزد حسين حاضر نمايد اين كفالتها حالتي را بوجود مى آورند كه آنرا ترامى دركفالت ناميده اند. اين وضع شبيه تسلسل در فلسفه است. اگر در قلمرو عقود اتفاق افتد آنرا ترامى در عقود نامند و در غير عقود، نظيرآن غصب مال مغصوب از غاصب است (تعاقب ايادى)
ترانزيت Transit
يا حق عبور: هرگاه كالاى كشورى از كشور ديگرى عبور داده شود تا دركشور ثالث مورد معامله قرارگيرد و دركشور دوم از پرداخت گمرك و ماليات معمولى ورود و خروج معاف باشد و فقط حقى بابت عبور بپردازد اين حق را حق عبور يا ترانزيت نامند.
ترتب
توقف چيزى برديگرى بحسب نظام طبيعى يا قراردادى مانند ترتب معلول برعلت در معنى فوق لغت Hierarchie در زبان فرانسه بكار مى رود كه مترجمين كج سليقه بجاى آن عبارت ((سلسله مراتب)) را با وجود تنافرآن نهاده اند.
ترتب ايادى برمال مغصوب
(مدنى- فقه) هرگاه مال مغصوبي بيش ازيك دست گردش كند آن ايادى را نسبت بآن مال مغصوب، ايادى مترتب برمال مغصوب نامند واين صفت را ترتب ايادى برمال مغصوب گويند (ماده 327 ق – م) اصطلاح ((تعاقب ايادى)) و ((تعاقب ايادى برمال مغصوب)) در همين معنى استعمال ميشود.
ترجيح بلا مرجح
رك. مرجوح
ترديد
(دادرسي مدني) كسيكه در دعوى عليه او سند عادى (تجارى يا غير تجاري) ابراز شود و سند منتسب بخود او نباشد ميتواند نسبت بآن از حيث صحت و سقم انتساب بصادركننده آن سند، اظهار شك و ترديد كند مانند سندى كه عليه خوانده دعوى باستناد اينكه از مورث او صادر شده ابراز شود (ماده 376 دادرسى مدني) در مقابل انكار و تكذيب استعمال ميشود. (رك. انكار)
ترصيف
(مدنى- فقه) پيوستگى منظم را در لغت ترصيف گويند چنانكه دندانهاى پيوسته و منظم كه پس و پيش نبوده و فاصله نداشته باشند حالت ترصيف را بوجود مي آورند. در اصطلاح عبارت است از نظام متصل اجراء مادى يك ديوار(مثلا) بطوريكه زينتى را بوجود آورده و حاكي از بكار بردن ذوقى يا انديشه خاصي درآن باشد. وجود آن در يكطرف ديوار مشترك دليل مالكيت آن ديوار بنفع مالك محوطه اى است كه درآن طرف قرار دارد كنگره هاى ديوار مصداقى از ترصيف است وطاقچه ها مصداق ديگر آن است (جواهر- متاجر ص 440) ماده 110 قانون مدني.
ترفيع
(استخدام) ارتقاء و فرا رفتن از رتبه پائين به رتبه بالاتر را گويند. (ماده 23 قانون استخدام كشورى 1301شمسي)
ترك
عمل ارادى نافى را گويند ( درمقابل فعل) اين اصطلاح در فارسى بجاى Omission استعمال ميشود. مانند تعهد بترك ساختمان در زمين معين.
ترد استفصال
(فقه) يكي از قرائن مهم و مفيد درامر اجتهاد است كه مشخصات آن چنين است:
الف - قانوني وضع ميشود كه بظاهر شامل دو فرض است.
ب- از يكطرف احتمال قوى برود كه قانون مذكوربحسب مراد مقنن فقط مربوط بيك صورت ازآن دو صورت باشد و باين ترتيب ذهن استنباط كننده دچاره ترديد بشود.
ج - از طرف ديگرمقنن بهيچ وجه تفصيل و تفكيكى بين آن، و صورت قائل نشده و بحسب ظاهر امر هر دو صورت را بيك چشم نگاه كرده است اين معنى را ترك استفصال گويند يع
نظرات شما عزیزان:
|