بائر
زمينى كه مالك دارد و براى مدت نا معلومى درآن كشت وكاري نشود. رك. اراضى بائر و باير
بائر بلامالك
رك. اراضى متروكه
مكرر- باجگاه
مراتعى كه ازآن حق علفچر گيرند وچون در اغلب اين مراتع كه طبيعى بوده و باحدى تعلق نداشته در ايام قديم ارباب سيف وسوط بستم اين حق را مى گرفتند از اين روآنجا را باجگاه مى خواندند.
بازار
محل تجمع كالا وامورى كه مورد معامله بين اشخاص مختلف قرار مى گيرد. در اصطلاحات ذيل بكار رفته است:
بازار آزاد
جائى كه دادوستد برضايت طرفين درآن صورت گيرد ملاك قصد و رضاى طرفين است و اگر نسبت ببعضى از امور راجع بعقد معيني سكوت پيش آيد عرف وعادت جاى آن سكوت را مى گيرد. ازمختصات بازار آزاد اين است كه درآن اشياء سريع- الفساد وغير كالاى بورسى هم درآن معامله ميشود رك. بازار رسمى- كالاى بورسى
بازار رسمى
يا بازار منظم يا بازار مقيد يا بورس (رك. بورس) در بورس يا بازار رسمى اشياء سريع الفساد معامله نميشود ومعاملات بوعده تابع مقررات بورس ميباشد جنس كالا و موعد تسليم مورد معامله و طرز پرداخت بها وكليه خصوصيات داد وستد تابع آئين نامه خاصي است كه قبلا مقرر شده است و دولت در امور بازرگاني اين بازار و نظم داخلى آن دخالت فراوان دارد.
بازار عادى
مرادف بازار آزاد است (رك. بازار آزاد)
بازار منظم
مرادف بورس و بازار رسمى است (رك. بورس - بازار رسمى)
بازار موسمى
بازار موسمى يا مكاره بازارى است كه به تناوب در پاره اى از ازمنه وبطور مرتب تشكيل شود و اسم آن گاهى بر محل تشكيل بازار مذكور اطلاق ميشود مانند دوشنبه بازار شهر رشت كه معروف است. در لنگرود گيلان كه زادگاه ما است روزهاى شنبه و چهارشنبه بازار است و سابقا رونق بيشتر داشت و فعلا روبزوال است.
بازپرس
(دادرسي كيفرى) دادرسى كه شغل وى استنطاق از متهمين در مورد اتهام وتحقيق از مطلعين راجع باتهام است. و بطوركلى كشف جرم وممانعت از فرار متهم ازاهم وظائف وى است. در اصطلاح ديگر او را قاضى تحقيق و مستنطق گويند. اصطلاح قاضى تحقيق عملا استعمال نميشود واصطلاح مستنطق فعلا در شرف متروك شدن است اصطلاح بازپرس فعلا اصطلاح جارى است.
بازپرسى
مرادف استنطاق است (رك. استنطاق)
بازرس Inspecteur
يا مفتش: كسيكه از طرف وزارتخانه ها و اداره ها بكارهاى كارمندان و كاركنان رسيدگي كرده درستي يا نادرستي كارهاى آنها را به مقامات مربوط آگهى ميدهد.
بازرگان
رك. تاجر
بازرگانى
رك. تجارت
بازنشستگى
تقاعد را گويند (رك. تقاعد)
باطل
هرعمل حقوقى كه مخالف مقررات قانوني بوده و قانون آنرا فاقد هرگونه اثر حقوقى شناخته باشد مانند بيع صغير صفت اين عمل حقوقى را بطلان گويند بطلان در مقابل صحت استعمال مى شود. صحت شامل عدم نفوذ هم مى باشد مثلا عقد مكره و عقد فضولى صحيح ولى غيرنافذ است.
باغ
درلغت محل كشت درختان ميوه و يا غير ميوه و نباتات مصرفى انسان يا حيوان (مانند باغ سبزيجات و باغ يونجه) را
گويند وآنچه كه خودرو باشد نميتواند مصداق باغ باشد. در اصطلاح قانون در مناطق جنگلى باغ داراى مشخصات ذيل است:
الف - داراى حدود مشخص اختيارى باشد (نه طبيعي).
ب - حجم درختان جنگلى خودروى آن ازپنجاه مترمكعب درهكتار تجاوز نكند.
ج - دست كم درهرهكتار آن صد عدد درخت بارده يا جمعأ دويست عدد درخت بارده و جوان دست كاشت ميوه اى وجود داشته باشد.
د- دست كم نه دهم سطح آن از كنده و ريشه درختان جنگلى پاك شده باشد (ماده يك آئين نامه اجرائى قانون ملى شدن جنگلها مصوب 6-6-42)
باغات غارسى
باغاتى كه از طريق مغارسه فراهم شده باشد (ماده 27 آئين نامه مصوب 3- 5 - 43 قانون اصلاحات ارضى) اين اصطلاح در فارس بيشتر استعمال ميشود و در اغلب ولايات بكار نمي رود. رك. مغارسه.
بالغ
(فقه) زن يا مردى كه بسن بلوغ رسيده باشد (ماده 34 - 35 - 36 قانون مجازات عمومى) رك. بلوغ
بانك
مؤسسه اى است كه بصورت شركت سهامى مطابق قانون بازرگانى تشكيل شده و براساس مواد مقرر در قانون بانكى و پولى كشور (مصوب 7 - 3 - 39) به عمليات بانكى اشتغال ورزد (ماده 58 قانون مزبور)
بانك خارجى
بانكهائى است كه بيش از چهل درصد سرمايه آنها متعلق باتباع بيگانه باشد (ماده 62 قانون بانكى و پولى كشور مصوب 7- 3- 39) 811 - بانك فلاحتى و صنعتى بانك پيشه و هنر است (ماده 16 قانون متمم بودجه كل سال 1319 مصوب 28- 12- 1318)
باير
در اصطلاح عبارت است از زميني كه : اولا- مالك دارد يعنى باستناد يكي از اسباب قانونى تملك در مالكيت شخص حقيقي يا حقوقى وارد شده است.
ثانيا - مالك براي مدت نامعلومي (كوتاه يا دراز) از ادامه آبادى آن چشم پوشيده است بنابراين زمين آيش را زمين باير نمى گويند چون ترك ادامه آبادى آن در مدت معلومى است آن هم بمنظور تقويت بنيه زمين است. زمين باير باين معني بازمين متروك فرق دارد زمين متروك زمينى است كه مالك از آن اعراض كرده و يا قهرا آنرا ترك كرده باشد مثل اينكه بعلت وقوع حوادث سماوى يا ارضى مالكين يك آبادى هلاك و منقرض شده باشند. بديهى است با توجه بتعريف فوق، زمين باير بازمين موات فرق دارد زيرا موات هنوز تحت سيطره سبب قانوني تملك قرار نگرفته است. زمين مواتي كه حريم يك ده را تشكيل ميدهد و اهل ده بمنظور تعليف و سوخت و مانند اينها از آن بطور مشاع استفاده مى كنند ملك اهالى ده نيست (درحكم ملك است) و عنوان موات را دارد و قابل تقاضاى ثبت جداگانه نمى باشد و ثبت اراضي ده خود بخود مستلزم ثبت حريم ده (بعنوان حريم ده) ميباشد. *گاهي بكمك قرينه زمين باير را بر موات اطلاق مى كنند مانند باير استعمال شده درتبصره دوم ماده يك قانون واگزارى زمين به تحصيلكرده هاى كشاورزى - مصوب 22- 10- 38 (رك. متروك) درپاره اى از دهات مقدارى از اراضي اطراف ده را اهالى ده بطور اشتراكى احياء مينمايند (مثلا سنگها را بيرون آورده و زمين را قابل زراعت مى كنند) وچون آب بهمه آن اراضى نميرسد هر سال بقرعه بعضى از اهالى ده درقسمتى ازآن اراضى كشت مى كنند اين اراضى هم مصداق اراضي مشاعى ده است و در اصطلاحات محلى بآنها اراضي بياباني مى گويند كه البته با اراضي مواتي كه حريم ده را تشكيل ميدهد فرق خواهد داشت. غالبا استعمال كنندگان اراضى مشاعى ده فرقى بين اراضي ديم مشاع و اراضى مواتي كه حريم ده است عمدا يا سهوا نمى گذارند.
بايع
كسيكه درعقد بيع غالبا در طرف ايجاب واقع ميشود و بمال او بعنوان معوض و مبدل نگاه ميشود نه عوض و بدل. رك. فروشنده.
بايع شرطى
بايع در بيع شرط را بايع شرطى نامند. (رك. بيع شرط)
بايگان
نگهدارنده وضباط - كسيكه نامه ها و نوشتمه هاى ادارى را در محلى نگاه مى دارد تاهنگام نياز بتوان ازآنها استفاده كرد. (Archiviste)
بايگانى
در لغت بايگان بمعنى مخزن است و آذربايجان كه معرب آذربايگان (بنظر بعضى) است بمعنى آتشكده و مكان آتش
است. در حقوق اداري بايگاني بمعانى ذيل بكار مى رود:
الف - محل و مخزدن نگهدارى اوراق و اسناد بطورمنظم.
ب - عمل نگهدارى اوراق و اسناد بطور منظم. سابقا ضباطى گفته مى شد وبايگان را ضباط مى گفتند
بخت آزمائى
قراردادى است كه در نتيجه آن عده اى از اشخاص روى احتمال كسب مالى از طريق بخت و تصادف و اتفاق هريك مال معينى مى پردازند در بخت آزمائي صرفا اتفاق وتصادف بر اثر قرعه كشى دخالت دارد ولى در قمار مهارت و تبحر و اقدامات شخص نقش مؤثر را بازى مى كند قمار بين دو نفر هم ميتواند واقع شود ولى بخت آزمائى بايد بين عده زيادى صورت گيرد. از طريق بخت آزمائي ميتوان معامله معوضي را انجام داد (عرفا) چنانكه بايع اتوبيل خود را در معرض بخت آزمائى مى گذارد و مقداري بليت منتشر كرده و بين خريداران قرعه مى كشد و خريدار بقرعه معين ميشود. بخت آزمائى ممكن است بنفع امور خيريه انجام شود بخت آزمائى جزء معاملات مغابنه اى است عوام بين آن و قمار فرق نميگذارند.
بخش
رك. استان - ناحيه ثبتى
بخشدار
رك. استاندار
بخشانامه (Circulaire)
الف - نامه هاى است كه دريك يا چند نسخه نوشته شده براى آگهى چند نفر فرستاده ميشود.
ب- نامه اى است كه از طرف رئيس اداره براى آگهى همه يا قسمتى از كاركنان اداره و انجام دادن دستور معينى نوشته مى شود سابقا متحد المآل مي گفتند.
ج - بخشنامه عبارت است از تعليم يا تعليمات كلى ويكنواخت (بصورت كتبى) كه ازطرف مقام ادارى به مرئوسين براى ارشاد به مدلول وطرز تطبيق قانون يا آئين- نامه داده شود و نبايد مخالف قانون يا آئين نامه باشد ومادام كه مخالف صريح با آنها نباشد ازحيث لزوم پيروى مرئوس از رئيس لازم الاتباع است (مستفاد از ماده 280 قانون جزا ومقررات استخدام كشورى) بخشنامه قابل استناد در دادگاه نيست وفي حد ذاته منشاء حق وتكليف جديدى نمى باشد و در صورت تعارض با قانون يا آئين نامه نبايد بآن عمل كرده
بخشنامه وزارتى
بخشنامه اى كه وزير يك وزارتخانه صادر كند و مفاد آن ناظر بخصوص مورد نيست وموضوع آن هدايت ادرات تابعه وماموران وزارتخانه و مراقبت امور آنان مى باشد. رك. ابلاغ وزارتي
بدريه
منسوب به بدره ظرفى است از پوست كه درزمان قديم درآن مسكوكات را نگهدارى مى كردند (بدره زر) و اين لغت درزمان مادر لهجه محلى لنگرود بمعنى دلو و سطل بكار مى رود. و اميرعضدالدوله ده هزار دينار در بدره به بغداد براى خليفه عباسي فرستاد. و بدريه دينار بغليه را گويند. (رك. درهم بغلى)
بدل
(مدني- فقه) الف - درمعاملات معوض هر يك ازعوضين را گويند مثلا مبيع بدل ثمن است وثمن بدل مبيع.
ب - مالى كه بايد زيان زننده براي جبران خسات به آسيب ديده بدهد (ماده 311 ق- م) اصطلاح عوض هم درهمين معنى بكار رفته است.
بدل تالف
(مدني- فقه) عوض مال تلف شده (ماده 323 ق- م) خواه آن عوض، مثل باشد يا قيمت. اين اصطلاح مرادف با ((عوض واقعى)) ومخالف ((عوض مسمى)) است (رك. عوض مسمى)
بدل حيلوله
(مدني – فقه) هرگاه غاصب (و نيزهرمتصرف عدواني) بجهتى ازجهات نتواند عين مغصوب را كه وجود دارد بمالك آن رد كند بايد بدل آنرا بدهد (ماده 311 ق- م) اين بدل را اصطلاحا بدل حيلوله گويند. حيلولهدر لغت بمعنى حائل شدن است وغاصب در فرض بحث بين مالك ومال او حائل شده است يا حادثه اى بين مالك و مال او بعد ازغصب حائل شده است كه مانع رد عين مال بمالك است.
بدو صلاح
(فقه) در مورد ميوه درخت خرما حالتى است كه ميوه رنگ گرفته باشد ولى نپخته باشد. لغت زهو هم درهمين معنى بكار رفته است.
بدهكار
كسيكه برذمه او تعهدى بنفع غير (بستانكار يا دائن) وجود دارد خواه اين تعهد ناشى ازعقد باشد خواه نه مانند دين مالياتى و دين مربوط بنفقه زوجه.
بدهى
مرادف دين است (رك. دين)
بذل
در لغت بمعنى بخشيدن است. در اصطلاحات ذيل بكار رفته است:
بذل مال
(فقه- مدنى) در باب طلاق، دادن مالى را گويند كه از طرف زوجه بزوج داده ميشود تا در عوض آن، زوج او را طلاق گويد خواه طلاق بصورت خلع باشد خواه مبارات خواه مال مزبور تمام يا قسمتى از مهر باشد خواه مال ديگر (ماده 1146- 1147 قانون مدني)
بذل مدت
(مدني- فقه) صرفنظركردن زوج از تمتع از زوجه در باقيمانده مدت نكاح منقطع( ماده 1097 قانون مدنى وماده 63 نظامنامه قانون سجل احوال)
برائت
برائت، اصطلاح خلاصه شده اصل برائت است و اصل برائت در اصطلاحات فقهى عبارت است ازگرايش بطرف نفى الزام قانوني و عدم تعهد وتكليف و آزادى اراده در موقع بر خورد باشك در تكليف.
اصالة البرائه با اصالة الاباحه ازسه جهت فرق دارد:
الف - مورد اصالة الاباحه بحث از منع و جواز تصرف در اشياء است از اين حيث كه قانون نسبت بآن چه مقرر داشته است. و حال اينكه مورد اصالة البرائه شك در مقررات موضوعات معين (در نوع معين ويا در خصوص مورد جزئى) از نظر مقنن است بطوريكه ممكن است كسى قائل به اصالة الاباحه باشد ولى معتقد به اصالة البرائه نبوده و اصل احتياط را اختياركند.
ب - بحث در اصالة الاباحه از اين نظر است كه آيا ميتوان از اشياء موجود درطبيعت استفاده برد يا نه وآيا اين استفاده در هر مورد محتاج باذن شارع است يا نه وحال اينكه بحث دراصالة البرائه ازاين حيث است كه فعل معين از افعال انسان مشمول الزام قانوني (از امر ونهى) هست يا نه.
ج - بحث دراصالة الاباحه دائر بين جواز و منع است وحال اينكه در اصالة البرائه بحث در سه مورد است:
1- بحث در وجوب وجواز
2- بحث در حرمت و جواز (يا جواز ومنع)
3- بحث در وجوب و حرمت.
(دادرسى مدني) ماده 356 آئين دادرسى مدنى اصل برائت را از فقه اسلام اخذ كرده و دادرسان ميتوانند ملاك اين اصل مهم را به تنقيح مناط نسبت بموارد سكوت قانون سرايت دهند.
برائت اصليه
(فقه) گاهى آنرا ((استصحاب برائت)) مى گويند. معنى آن درنزد فقهاء فرق مى كند و بموارد ذيل اطلاق شده است:
الف - برائت ذمه درموارد خاص و جزئى مثلا اگر دعوى طلب عليه حسن اقامه شود. اصل برائت ذمه اواست تا خلافش را مدعي اثبات كند.
ب - درموارد كلى كه آنهم اقسام ذيل را دارد: يك - درموارد سكوت قانون، تكليفى وجود ندارد. اين را قدماء ((استدلال بطيرق نفى)) وبرائت اصليه ميناميدند برخى آنرا جرء استصحاب دانسته ولى عده اى مانند شيخ طوسى آنرا خارج از استصحاب ميدانند و اين درست است.
دو- عده اى از فقهاء شيعه كه اكثريت دارند مى گويند خداوند را در هر مورد حكمى است شرعى الا اينكه بدلائل تاريخى كه درعصر ائمه(ع) رخ داد ابلاغ بعضى از آنها ميسر نشد پس در موارد سكوت قانون تكليف وجود دارد الا اينكه عملا تكليفى متوجه نيست و اين بحث با اصل اباحه فرق دارد زيرا در اصل اباحه بحث اين است كه مقتضاى نصوص و ادله (نه اصل عملى يعنى فرض قانونى) اين است كه در موارد فقدان الزام قانونى، حكم شرعى در واقع و نفس الامر، اباحه است ولى مورد بحث در اصل برائت بمعنى اخير (يعنى درموارد كلى) اين است كه حتى درمورد وجود الزام قانوني كه باطلاع مردم نرسيده باشد عملا )نه واقعا( تكليفى متوجه نيست و اين بحث بتاريخ فقه اماميه مربوط است. در حقوق جديد به محض شك در تكليف )چه در مورد جزئى يا كلى( اصل برائت است و تكليف محتاج باثبات و احراز ودليل است نه عدم تكليف. (فرائد الاصول كاظمى - جزء سوم - چاپ سنگى نجف - ص 119 و كتاب الدرر- النجفية - ص 24- 40)
برائت ذمه
(مدني- فقه) خالى بودن ذمه شخص معين از تعهد را گويند خواه اساسا ذمه شخصى در مقابل شخص معين ديگراز اول مشغول نشود يا مشغول شده وفارغ (برى الذمه) شود )ماده 356 دادرسي مدني و ماده 240 قانون مجازات عمومي)
برائت شرعى
(فقه) مفاد اصل برائت را از دليل عقل و از دليل شرعى (اخبار) ميتوان استفاده نمود: باعتبار اينكه اصل برائت مستظهر بدليل عقل است آنرا برائت عقلا گويند و باستناد اينكه مستظهر بدليل شرعى است آنرا برائت شرعى نامند.
برائت عقلى
رك. برائت شرعى
برات
(حقوق تجارت) سندى است تجارتي كه بوسيله آن شخصى كه محيل ناميده ميشود بشخصى كه محال عليه ناميده شده است حواله مى دهد كه مبلغى دروجه شخص ثالث (كه محال له برات نام دارد) يا بحواله كرد او بپردازد (ماده 223 ببعد قانون تجارت)
برات انتقالى
براتي كه بموجب ظهر نويسى كه شده وجه آن به شخص ثالثى واگذار شده است.
برات بدستور وحساب ديگرى
براتي كه شخص باسم خود ولى بدستور و بحساب ديگري صادركند چنانكه خريدار مبيع را عينا بثالث بفروشد و ببايع اول دستور دهد كه بحساب وى (يعنى خريدار اول يا بايع دوم) برات بعهد خريدار دوم صادر كند وباين ترتيب بجاى دو برات يك برات صا در ويكدفعه حق تمبر وماليات داده ميشود براى استفاده از اختلاف صرف بين كشورها غالبا برات بدستور و حساب ديگرى صادر مى شود (ماده 227 قانون تجارت)
برات پستى
سندى است كه در تاييد قبول انتقال پول بواسطه پستخانه ازطرف پست داده ميشود.
برات تلگرافى
براتى است كه مطابق آن دستور پرداخت پول تلگرافا صادر ميشود.
برات جيرو
برات انتقالى را گويند و جيرو بمعنى ظهر نويسى است. (رك. برات انتقالى)
برات خارجى
براتى كه محل صدور ومحل تاديه آن دوكشور باشد.
برات داخلى
براتي كه محل صدور و محل پرداخت آن در داخله يك كشور باشد.
برات رجوعى Retraite
براتى است كه دارنده برات اصلى پس از اعتراض براى دريافت وجه آن و مخارج صدور اعتراض نامه و تفاوت نرخ بعهده برات دهنده يايكى ازظهر نويسان صادر مي كند (ماده 298 قانون تجارت)
برات شهرى
براتى كه محيل و محال عليه آن دريك شهر باشند.
(دارنده) برات
كسيكه برات در وجه او نوشته شده است و قانونا حق گرفتن پول آنرا دارد.
(صادركننده) برات
دهنده وامضاء كننده برات است.
برات كش Tireur
محيل را (در برات) گويند.
برات گير tire
محال عليه را (دربرات) گويند.
بردگى
بردگي بنحوى كه در قرارداد بردگى مورخ 1926 تعريف شده بمعنى وضع كسي است كه اختيارات ناشي از حق مالكيتكلا يا بعضأ نسبت باو اعمال ميشود. برده كسى است كه درچنين حال يا وضعى باشد. (ماده هفتم قرارداد تكميلى منع بردگى و برده فروشى - مصوب 3 - 12-37 مجموعه قوانين- دوره نوزدهم قانونگذارى جلد سوم صفحه 152)
(شبه) بردگى
اين اصطلاح بنا به مواد 1- 5 قرارداد تكميلى منع بردگي و برده فروش مصوب 3- 12- 37 شامل امور ذيل است:
الف - اجبار بخدمت در مقابل دين.
ب - كاركردن كشاورز (با اجرت يا رايگان) در زمين ديگرى بطورى كه حق تغيير وضع خود را نداشته باشد.
ج - هرترتيبى كه بموجب آن ابوين يا قيم يا كسان و با اشخاصي زني را (بدون اينكه او حق استنكاف داشته باشد) بشخص ديگري وعده دهند يا بزوجيت او درآورند ودر ازاء اين امر مبلغى وجه نقد يا جنسى دريافت نمايند. ويا شوهريا اقوام او حق داشته باشند در مقابل اخذ وجه يا بطريق ديگر زن را بديگرى واگذاركنند يا پس از مرگ شوهر، زن را بارث ببرند.
د - هرترتيبى كه بموجب آن نا بالغ توسط ابوين يا قيم بديگرى (در ازاء وجه نقد يا رايگان) بمنظور تمتع از او يا كار او تسليم شود. شخصى كه شبه برده است اصطلاحا ((تحت انقياد)) ناميده ميشود.
برده
رك. بردگى
برده فروشى
كليه اعمالى را گويند كه بمنظور اسارت و تملك يا واگذارى شخص بقصد تنزل دادن او بدرجه بردگى و غلامى صورت گيرد و نيز اعمالى است كه بعنوان تملك بر روى برده بمنظور فروش يا مبادله انجام مى گيرد و اعمال راجع بانتقال حق تملك ازطريق فروش يا مبادله نسبت بشخصى كه بقصد فروش يا مبادله تحت تملك قرار گرفته و بطوركلى هرگونه تجارت يا حمل و نقل برده با هر نوع وسيله نقليه كه صورت گيرد (ماده هفتم قرار داد تكميلى منع بردگى و برده فروشى - مصوب 3- 12 - 37)
برزگر
در قانون اصلاحات ارضى 19- 10- 40 كسى است كه مالك زمين وعوامل ديگر زراعتى نيست ودر مقابل انجام كار زراعتى براى مالك يا گاوبند سهمى از محصول را مى برد.
برزگر بخش
رك. اراضى مشاعى
برگ
در لغت بمعني برگ درخت وگياه وتكه كاغذ را گويند و كلمه ورق در عربي كه بهر دومعنى بالا استعمال شده معرب برگ بنظر مى رسد هر چند كه مؤلفان كلمات معرب مانند (ادي شير) صاحب كتاب ((الا لفاظ الفارسية العربيه)) وسيدعلى ميبدى صاحب كتاب ((بديع اللغة)) آنرا ضبط نكرده اند. در اصطلاحات ذيل بكار رفته است:
برگ اجرائى
رك. اجرائيه
برگ جلب
(دادرسى) ورقه رسمى صادر شده ازمقام صلاحيتدار حاوي امر با حضار مخاطب نزد مرجع صلاحيتدار براي رسيدگى بموضوعى كه نزد آن مرجع مطرح است (ماده 116 آئين دادرسى كيفرى)
برنامه
(حقوق ادارى) برنامه عمراني هفت ساله دوم كشور ايران كه در قانون برنامه 8 - 12- 1334 پيش بينى شده است و سازمان برنامه سازماني است كه مسئول اجراى برنامه مذكور است و شامل تشكيلات و اداره جاتي است كه جزء يا نماينده آن باشد يا هر تشكيلاتي كه جانشين آن شود.
(سازمان) برنامه
رك. برنامه
(قانون) برنامه
قانون 8 -12- 34 راجع ببرنامه عمراني هفت ساله دوم كشور را گويند.
برون مرزى
مصونيت خاصى است كه پاره اى از اشخاص مانند وزراى مختار و سفراى كبار نسبت بقوانين قضائى كشورى كه بآنجا رفته اند دارا مى باشند (فرهنگستان) انتقاد - تعبير بالا بسيار نارسا است در انتخاب اينگونه تعبيرات بايد از فنون اشتقاق استفاده كرد و شايد ((برون بومى)) بهتر از برون مرزى باشد.
بريات عموميه
رك. وجوه بريه
برى الذمه
(مدني – كيفرى)
الف - كسيكه ذمه او خالى از تعهد نسبت بتكليف يا تعهدى بوده يا بشود (ماده 483- 501 آئين دادرسي كيفرى)
ب - كسيكه ديني بعهده داشته و بجهتى از جهات از دين خود خلاص شده از تاريخ خلاصى از دين، او را بري الذمه
گويند. درمقابل مشغول الذمه استعمال شده است.
بستانكار
كسيكه بنفع او تعهدى برذمه ديگرى (بدهكار) وجود دارد دائن هم بهمين معنى است.
بستانكار باحق رجحان Creancier Privilegie
(مدنى – تجارت) بستانكارى كه:
اولا- طلب او وثيقه اى ندارد.
ثانيا - قانون براى او در استيفاء طلب حق رجحان و تقدمى قائل شده باشد مانند كلفت وطبيب وكارگر و غيره (ماده 226 قانون امور حسبي)
بستانكار با وثيقه Creancier Hypothecaire
(مدنى- تجارت) بستانكاراني كه طلب آنها وثيقه داشته اشت كه بر ساير بستانكاران دراستيفاء طلب خود مقدمند (ماده 514 قانون تجارت) رك. بستانكار باحق رجحان – بستانكار عادى.
بستانكار عادى
(مدني- تجارت) بستانكارى كه نه حق تقدم دارد ونه طلب او بوسيله وثيقه تضمين شده باشد (رك. بستانكار با حق رجحان - بستانكار با وثيقه) بستانكاران عادي را اصطلاحا غرماء گويند (ماده 514 قانون تجارت)
بشرط شيئى
(فقه) هرگاه موضوعى مشروط بشرطى باشد آن موضوع را ((بشرط شيئى)) گويند مثلا تسليم مبيع به خريدار مشروط است به تسليم ثمن ببايع ولو اينكه اين شرط در عقد ذكر نشده باشد زيرا قاعده عدل و انصاف و بديهى عرف اين اقتضاء را دارد.
بشرط لا
(فقه) شرطى كه موضوعى را نفى كند مشروط را نسبت بآن موضوع نفى شده ((بشرط لا)) گويند مثلا هركس كه مالى را مى خرد بطور ضمنى بر بايع شرط مي كند كه مبيع مال غير نباشد يعني باين شرط وارد بيع ميشود كه مبيع مال خود بايع باشد نه مال ثالث (بند دوم ماده 362 قانون مدنى بر همين پايه قرار دارد.) و هم چنين هركس مالى ميخرد بطور ضمنى شرط ميكند كه مبيع فاسد و معيب نباشد.
بطلان
صفت عمل حقوقى باطل است (رك. باطل)
بطلان ذاتى Nulite absolue (nule)
بمعنى بطلان مطلق است. رك. بطلان مطلق
بطلان مطلق
بطلان واقعى همين است و بطلان مطلق بى اثر بودن عقد يا ايقاع بعلت فقدان شرط يا شروطى است كه بدون آنها قانونا نميتواند اثرداشته باشد و رضايت ذينفع هم نميتواند آنرا مؤثر كند. رك. بطلان نسبى
بطلان نسبى Nullite relative (Annulable)
صفتى است دريك عمل حقوقى كه در آن رعايت كامل شرائط قانوني نشده ولى عمل مزبور بعلت نقص مذكور بنفع ذينفع در حالت تزلزل (بين صحت وفساد) اعلام شده و فقط ذينفع ميتواند ازطريق اعلام اراده خود آنرا ملحق به عمل كاملا صحيح يا كاملا فاسد و باطل گرداند و درحقيقت چنين عملى باطل نيست وبلكه موقوف است (همانطوركه فقهاء هم بآن عنوان موقوف داده اند.) و بايد بوسيله دادگاه باطل گردد و مورد آن معلول شدن اراده بعلت اشتباه يا اكراه و يا محجور بودن عاقد است.
بطن
(فقه - مدني) بمعنى نسل است و عبارت ((بطنا بعد بطن)) بمعنى نسلا بعد نسل است (جامع الشتات - 343 - 348) رك. نسل.
بغات
(بضم باء) درفقه بمسلماناني گفته ميشود كه عليه پيشواى معصوم دين قيام كرده باشند مانند خوارج نهروان.
بغليه
درهم بغلى را گويند (رك. درهم بغلى)
بقايا
جمع بقيه است و بقيه در عربي بمعنى زبده و منتخب و چيزخوب ازيك جنس معين را گويند. اما بقيه بمعني پس مانده و مانده و دنباله و تتمه را بعربي باقى گويند ولى در فارسى بقيه بمعني اول بكار نمى رود و بمعني باقى بكار رفته است و بهمين معنى بقايا را هم بكار ميبرند ! در اصطلاحات ذيل بكار رفته است:
بقاياى ثبتى
تتمه مخارج و هزينه هاى ثبتى كه بايد متقاضي ثبت بپردازد (از حق الثبت و هزينه مقدماتي) ممكن است موقع تقاضاى ثبت، قسمتى ازحق الثبت تاديه وبقيه دين متقاضى باشد. هزينه مقدماتي در موقع تقاضاى ثبت تمام دريافت ميشود. اگر موقع ارزيابي يا معاملاتي كه متقاضى مى كند تفاوت بدهي (چه در حق الثبت وچه درهزينه مقدماتي) ديده شود بر منباى تفاوت قيمت در موقع انجام معامله (ولو معامله اجاره باشد) طبق ماده دوم آئين نامه ماده 120 قانون ثبت وبند دوم فصل امور مالى دفاتر (از مجموعه جديد بخشنامه هاى ثبتي سال 1343) اين تفاوت نيز جزء بقاياى ثبتى قابل وصول است.
بقاياى مالياتى
تتمه ماليات پرداخت نشده مؤدى كه بحساب ماليات سال بعد نقل ميشود.
بكر
(مدني- فقه) الف - در بحث نكاح به زني گفته مي شود كه بكارت او از راه مواقعه از بين نرفته باشد. بنابراين اگر با دخترى مواقعه نشده ولى ازغير طريق مواقعه بكارتش از بين رفته باشد عنوان بكر را دارد وحتى بكرممكن است شوهر هم داشته باشد.
ب- در فقه در قسمت مقررات كيفري مرادف با اصطلاح ((غير محصن)) بكار رفته است.
بلد
(فقه) درتقسيمات كشورى حقوق اسلامى ناحيه وسيعى بود كه حوزه ماموريت يك مأمور دولت محسوب ميشد. (رك. عمل) وسيع تر از بلد را اقليم مى گفتند. در اصطلاحات كنونى اصطلاح معادل ونظير بلد را شهرستان گويند.
(اعمال) بلد
(فقه) در تقسيمات كشورى حقوق ادارى اسلام اعمال بلد به آباديهاى حومه ((بلد)) كه از نظر ادارى تابع آن بلد محسوب مى شد گفته ميشود مانند اعمال رى يعنى آباديهاى تابعه رى.
(نفى) بلد
مرادف تبعيد است و آن عبارت است از بيرون كردن كسى از شهر يا آبادى معين بنقطه ديگر از كشور يا خارج از كشور (اصل 14 متمم قانون اساسى)
(نقد) بلد
(فقه) پول رائج در محل معينى را گويند خواه رواج آن زياد باشد يا كم مثلا كليه پولهاى رائج در تهران در اين زمان نقد بلد تهران محسوب است خواه اسكناس باشد خواه دلار يا ليره.
بلديه
شهردارى را گويند كه هدف تاسيس آن حفظ منافع شهرها و برآوردن نياز اهالى شهرنشين است (ماده 154 قانون جزا)
(حوزه) بلديه
محوطه شهر را گويند (ماده 26 نظامنامه قانون بلديه 1309)
بلوغ
(فقه) رسيدن طفل است بحال احتلام (در مرد) و حيص يا حمل (در مورد زنان) علامات بلوغ ذكور عبارت است
از:
الف - روئيدن موى عانه
ب- روئيدن موى صورت
ج - احتلام
د - گذشتن پانزده سال قمرى از تاريخ تولد (ماده 35 قانون جزا) علامات بلوغ اناث عبارت است از:
الف - حيض
ب- حمل
ج - گذشتن نه سال قمرى ازتاريخ تولد. بلوغ درخنثى مشكل موقعى محقق مى شود كه ازعهده تشخيص سود و زيان خود برآيد: تشخيص حسن و قبح ملاك بلوغ نيست.
بلوك
دهستان را گويند كه در تقسيمات كشورى حوزه بزرگتر از ده است. دهستان را دهدار اداره مى كند و سابقا او را مير بلوك مى ناميدند اين كلمه در نام خانوادگى بعضى اشخاص ديده شده است.
(مير) بلوك
رك. بلوك
بليت
نوشته اى كه مدلول آن تعهد پرداخت مبلغي يا انجام عملى است.
بناء عقلاء
(فقه) بقاء عقلاء نوعى ازعرف عقلاء (رك.عرف عقلاء) است كه هميشگى و همه جائى باشد مانند استصحاب كه فى الجمله مصداقى از مصاديق بناء عقلاء است وهم چنين است ((تصرف كه علامت مالكيت شناخته شود تاخلاف آن محرز گردد)) يكى ازمعاني حقوق طبيعى (يعنى هميشگى وهمه جائي بودن) بربناء عقلاء منطبق است بهمين جهت برخى از فقهاء گفته اند: بناء عقلاء ناشى ازفطرت انسان است. علامت عرف عقلاء و بناء عقلاء اين است كه هميشگي و همه جائى باشد.
بنچاق
اسناد راجع بمالكيت يا نقل و انتقال سابق برمعامله اى كه فعلا انجام مى گيرد (ماده 23 آئين نامه قانون ثبت - مصوب 1317)
بند (ز)
بند(ز) از قسمت اول ماده واحده قانون راجع باراضي دولت و شهرداريها واوقاف و بانكها مصوب 1335 را گويند كه بر افواه ساري وجارى شده و رنگ اصطلاح بسيار متداولى را بخود گرفته است.
بندگى رعايا
وضع يا حال رعيت (دهقان) كه بموجب قانون يا عرف يا قرارداد مكلف باشد در زمين متعلق بفرد ديگرى زندگى و كار كند وبراى فردا خير خدمت يا خدمات معين را با دريافت اجرت يا رايگان انجام دهد و بهرحال حق تغيير وضع و حال خود را نداشته باشد (قرار داد تكميلي منع بردگى و برده فروشى - دوره 19 قانونگذارى - جلد سوم - صفحه 1517)
بنده
مرادف برده است (رك. بردگى)
بنكدار
تاجرى كه جنس مورد معاملات خود را بقدر فراوان در اختيار دارد و مى تواند بطور عمده فروشى عمل كند. اين اصطلاح در مقابل ((بار فروش)) استعمال ميشود و او تاجرى است كه قدرت عمده فروشى ندارد.
بنگاه
جائي كه براى كارهائي ازيك نوع اختصاص داده باشند. نظامى گنجوى گويد: هر آن كس كه شد دزد بنگاه من.... بمعني مؤسسه بكار ميرود. در اين زمان بيشتر به تجارتخانه اختصاص دارد مخصوصا دكان معاملات املاك را على الاطلاق بنگاه مى گويند و بهر صورت كمتر به مؤسسات دولتى گفته ميشود. بنگاه شخصيت حقوقى ندارد. در اصطلاحات ذيل بكار رفته است:
بنگاه آبيارى
بنگاه مستقل آبيارى بموجب قانون اجازه تأسيس بنگاه آبيارى مصوب 29- 2 - 1322 بمنظور توسعه واصلاح امور آبيارى كشور و نظارت آن تحت نظر وزارت كشاورزى تأسيس شده است و داراى شخصيت حقوقى است (ماده يك قانون اصلاح قانون تاسيس بنگاه آبيارى وامور مربوط به آبيارى كشور- مصوب 11- 5 1334- مجموعه 1334 صفحه 222)
بنگاه حمايت زندانيان
مؤسسه اى است دولتي كه بمنظور تربيت و تهذيب اخلاق و اصلاح زندانيان و آموختن حرفه بآنها و راهنمائى و پيدا كردن شغل براى زندانياني كه پس از اجراى محكوميت توانائي تهيه شغل ندارند تحت رياست عاليه وزير دادگسترى تشكيل ميشود (ماده يك اساسنامه بنگاه حمايت زندانيان - مصوب هيئت وزيران - مورخ 20-2-36)
بنگاه خالصجات كشور
بمنظور عمران و آبادى املاك خالصه و ازدياد توليد و تكثير درآمد آنها و هم چنين همكارى با دستگاههاى وزارت كشاورزى بنگاهى بنام بنگا. خالصجات تحت نظر وزارت كشاورزى تاسيس شده كه داراى شخصيت حقوقى و استقلال مالى است و عمليات خود را براساس قانون و آئين نامه هاى مربوط انجام ميدهد (ماده يك قانون تاسيس بنگاه خالصجات كشور- مصوب 26- 4- 34 مجموعه 1334- صفحه 137)
بنگاه عمرانى كشور
بمنظورعمران و آبادي قراء وتعميم فرهنگ و بهداشت و بهبود وضع كشاورزي و كشاورزان و بالابردن سطح زندگى آنان و تقويت روح همكارى و تعاون بين آنها بنگاهي بنام بنگاه عمراني كشور تحت نظر وزارت كشور تاسيس شده كه داراى استقلال مالى وشخصيت حقوقى مى باشد (مواد 1- 2 قانون بنگاه عمراني كشور- مصوب 11 - 5 - 34 مجموعه 1334- صفحه 193)
بنه
مقدار زمين زراعتى (قسمتى ازيك ده) كه چند گاو بزراعت آن اختصاص يافته باشد و در پاره اي از ولايات آن را بنيچه نامند (ماده 15 آئين نامه قانون اصلاحات ارضي مصوب 3- 5 - 43)
بنيچه
(بضم باء) مقدار زمين زراعتى( قسمتى از ده) كه چند گاو بزراعت آن اختصاص يافته باشد.
بوته جنگلي
رستنى هاى خود روى خشبى كه ساقه آنها بطور طبيعى كمى بالاتر ازسطح خاك منشعب شده باسد و نوعا در جنگلها يا اراضى جنگلى يا بيشه ها مى رويد. (ماده يك آئين نامه اجرائى قانون ملى شدن جنگلها مصوب 6- 6- 42 هيات وزيران)
بوته كويرى
نباتات خود روى چند ساله (جز درخت) كه دركوير و بيابان مى رويد بوته كويرى ناميده ميشود (ماده يك آئين نامه اجرائى قانون ملى شدن جنگلها مصوب 6 - 6 - 42 هيات وزيران)
بودجه Budget
الف - صورت سالانه دخل و خرج كشور يا سائر مؤسسات عمومى (مانند بودجه كل كشور و بودجه مجلس شوراى ملى)
ب - عوائد و مخارج پيش بينى شده كشور براى مدت يكسال شمسى (سنه مالى) كه بتصويب مجلس شوراي ملى رسيده باشد (ماده يك قانون محاسبات عمومي 10- 12- 1312)
بودجه تفصيلى
بودجه اى كه هر وزارتخانه يا مؤسسه دولتى بطور تفصيل سالانه تهيه و مطابق رقمى كه در بودجه كل كشور براى آن پيش بينى شده است به تصويب مى رسد.
بورس Bourse
بازارعمده معاملات كلى بازرگانى و ارز كه بازرگانان و دلالان رسمي و توليد كنندگان و مصرف كنندگان كالاهاى بورسي در آن تجمع مى كنند ومعاملات نقد و مدت دار بمقدار كلى درآن ميشود و معامله كننده از طول مدت و تفاوت نرخ در اين مدت استفاده ميبرد و قصد معامله حقيقي باين غرض درآن ميشود. چون در شهر بروژ بلژيك اين اجتماع ابتداء در هتلى بنام هتل بورس صورت گرفت بعدا اين اسم براى معنى بالا علم شد (ماده 40 قانون تصفيه امور ورشكستگي) رك. بازار رسمى
بورس اوراق بهادار
بورسى كه درآن اوراق بهادار مورد معامله واقع شود. درمقابل بورس كالا استعمال 909- بورس بازرگانى مرادف بورس كالا است (رك. بورس كالا)
بورس كالا
بورسي است كه درآن پاره اى ازكالاها كه مصرف عمومي دارد و زود فاسد نميشود درآن مورد معامله واقع شود و غالبا اين كالاها از مواد اوليه ومحصولات كشاورزى است. درهمين معني بورس بازرگاني هم بكار مى رود.
بهاى عادله
مرادف نرخ عادله و قيمت عادله است (رك. نرخ عادله - قيمت عادله) ماده يكم قانون تملك زمين ها براى اجراء برنامه هاى شهرسازى مصوب 17- 3- 1339.
بهادر
در اصطلاحات ادارى عصر تيمورى بكسى گفته مى شد كه فوجي را درهم مى شكست يا ناحيه اي را به تصرف در مى آورد و لغت ((بزن بهادر)) كه اكنون استعمال ميشود يادگارى از همين اصطلاح است.
بهدارى
اداره اى كه براى مواظبت بهداشت مردم تاسيس شده است.
بهره بها
بمعنى اجرت المثل استعمال ميشود (رك. اجرت المثل)
بهره مالكانه
بهره اى كه زارع وكشاورز به مالك زمينى كه درآن كشت مى كند مطابق قرارداد و ياعرف محل مى دهد (ماده دوم قانون اصلاحات ارضي - مصوب 19- 10- 40)
بى احتياطى
(جزا) درمقابل غفلت بكار ميرود يعنى غفلت از جنس ترك است و بى احتياطى ازجنس فعل، كه عبارت است از ارتكاب عملى از روى ترك پيش بينى و حزم كه حقأ بايد آن پيش بيني يا حزم رعايت مى شد يعنى توقع آن عرفأ از فاعل عمل ميرفت بى احتياطى بمعنى عام شامل بى مبالاتي هم هست. بى مبالاتي عبارت است ازاينكه فاعل عمل پيش بينى ورود ضرر را از ناحيه عمل خود بغيرمى كند ولى معذلك لاقيدى بخرج ميدهد و احتياط نمى كند مانند راننده اى كه باوجود ناقص بودن اتومبيل باحتمال اينكه انشاءالله طورى نخواهد شد بحمل مسافر يا كالا مبادرت كند. درتقسيم دوگانه خطا Faute (كه بنظر ما معنى صحيح آن تخطى است) بي مبالاتي و عدم مهارت هم وجود دارد زيرا تقسيم تخطى به بى احتياطى وغفلت محصور بحصر عقلى است. انتقاد - درمواد 6- 22 قانون كيفر بزه هاى مربوط به راه آهن مصوب 1320 بى مبالاتي و غفلت را روبروي هم بكار برده در صورتيكه غفلت و بي احتياطى درمقابل هم استعمال ميشوند و بهمين ترتيب درماده يك قانون تشديد مجازات رانندگان بي احتياطى و عدم مهارت را در مقابل هم بكاربرده در حاليكه مناسب بود غفلت و بى احتياطى را در مقابل هم بكارمى برد و اگر مقنن قصد تفصيل بيشتر داشت حق بود بى مبالاتى را هم مى افزود. فقط در لايحه مسئوليت مدني 1339 (ماده 1- 4) غفلت و بي احتياطى را اسم برده آنهم در دو ماده مختلف كه اين طرز استعمال درست نيست وحق بود كه درماده يك هر دو را باهم بكار مى برد.
بياض
وصف زمين غير مشغول به زراعت و بنا و نظاير آن مشروط به اينكه زمين مذكور درملكيت مالك بوده باشد والا بزمين موات بياض گفته نميشود.
بيان
(فقه) مقصود مصرحات قانونى است. درمقابل سكوت قانون استعمال ميشود وكلمه بيان در اصطلاح ((قبح عقاب بلا بيان)) هم بهمين معنى است.
بيتكچى
در اصطلاح اداري عصر مغول وتيموري منشى جمع و خرج ماليات را مى گفتند. مستوفيان عصر صفويه و قاجار جانشينان اين منشيان هستند.
بيت المال
رك. ديوان بيت المال در قانون اصلاحات ارضي 19- 10- 40 بيشه يا قلمستان زمينى است كه درآن درختان غير مثمر بوسيله انسان غرس شده و تعداد درخت درهرهكتارآن ازهزار اصله تجاوز نمايد.
بيشه طبيعى
بيشه اى كه اشخاص ايجاد نكرده باشند (ماده يك آئين نامه قانون ملى شدن جنگلها مصوب 6- 6- 42 هيات وزيران)
بيطرفى
(بين الملل عمومي) وضع دولتى كه از هرگونه دخالت در جنگ بين دو يا چند دولت خوددارى كند.
بيطرفى اجباري
وضع دولتى كه دائما از حق دادن اعلان جنگ محروم گرديده است و اين وضع غالبا از طرف دول بزرگ بر دولت كوچك تحميل ميشود زيرا اين نوعى از حجر است. و چون بموجب عهدنامه اى اين تحميل بعمل مى آيد آنرا بيطرفى قراردادى (قرررداد بضرر ثالث و بين دول بزرگ) هم ناميده اند كما اينكه بيطرفى دائمى هم ناميده شده است.
بيطرفى اختيارى
وضع دولتى است كه باختيار وتصميم خود از دخالت در جنگ بين دويا چند دولت خودداري كند. بيطرفى موقتى هم در همين معنى بكار رفته است درمقابل بيطرفى دائمى (رك. بيطرفى اجبارى)
بيطرفى ارافى و ابنيه و مؤسسات
براثر توافق دو خصم از سرايت جنگ بپاره اى از اراضى و ابنيه و مؤسسات خوددارى ميشود و اين وضع را بيطرفى اراضي و ابنيه و مؤسسات نامند.
بيطرفى دائمى
رك. بيطرفى اجباري
بيطرفى قراردادى
رك. بيطرفى اجبارى
بيطرفى مشروط
بيطرفى مقيد بقيد وشرط را گويند چنانكه دولتى اعلام بيطرفى كند بشرط اينكه جنگ معينى از منطقه معينى تجاوز نكند.
بيطرفى مطلق
(بين الملل عمومى) هرگاه بيطرفى دولتى مقيد بهيچ قيد و شرط نباشد آنرا بيطرفى مطلق نامند. در مقابل بيطرفى مشروط بكار رفته است (رك. بيطرفى مشروط)
بيطرفى موقتى
رك. بيطرفى اختيارى
بيع
(مدنى- فقه) الف - تمليك عين است بعوض معلوم (ماده 338 ق- م) شرط بيع اين نيست كه عوض مبيع پول باشد ولى شرط اين است كه يكى از عوضين بعنوان ثمن داده شود (مفهوم مخالف ماده 464 ق- م) و اين امر بيع را از صلح جدا مى كند.
ب - عمل بايع را نيز بتنهائى بيع گويند. (بر خلاف معنى بالا كه بيع به مجموع عمل بايع و مشترى گفته ميشود) چنانكه درباب وصيت به ايجاب موصي وصيت گفته ميشود. استعمال بيع در مواد 92- 202 قانون جزا مجاز است نه حقيقت.
بيع توليه
(فقه) هرگاه در بيع، اخبار از رأس المال نمايند و بهمان رأس المال بفروشند آنرا بيع توليه نامند.
بيع حال
(به تشديد لام) بيع، نقد را گويند كه مبيع و ثمن هردوحال مى باشند يعنى براى پرداخت آنها اجلى مقرر نميشود.
بيع حصات
(فقه) بيعى كه عاقد با انداختن سنگريزه و اصابت آن به كالا قصد انشاء خود را اعلان ميكرد و بيع را واقع مى ساخت (مفتاح الكرامه - جلد متاجر- صفحه 154- 160) اعراب جاهليت اين بيع را داشتند و دراسلام منع شد.
بيع خيار بشرط رد ثمن
(فقه – مدنى) مرادف بيع شرط است (رك. بيع شرط)
بيع خيارى
مرادف بيع شرط است (رك. بيع شرط)
بيع دين به دين
رك. فروش بوعده
بيع ربوى
(فقه) بيعى كه مشخصات ذيل را دارا باشد:
الف - عوض و معوض ازيك جنس باشند مثل اينكه هر دوگندم و يا يكى گندم و ديگرى جو باشد.
ب- عوض ومعوض قابل كيل يا وزن باشد يعنى عرفأ بكيل ويا وزن مبادله شوند. در گردو ربا نيست زيرا عرفا بعدد فروخته ميشود.
ج - يكى از متعاملين از ديگرى اضافه بخواهد مثل اينكه صد من گندم را با صد و ده من گندم مبادله كند.
بيع سلف
(مدنى- فقه) مرادف بيع سلم است و آن بيعى است كه ثمن حال و مبيع مؤجل باشد. باختصار سلف گفته مى شود اسم عاميانه آن (پيش خريد - پيش فروش) است از راه اين بيع اغلب واسطه هاى فروش حاصل زحمت توليد كنندگان را يغما كرده و بار مصرف كننده را سنگين مى كنند و نظارت در اين گونه معاملات شرط عدالت اجتماعى است.
بيع سلم
(مدنى- فقه) بيعي است كه ثمن حال و مبيع مؤجل باشد. اسم ديگر آن بيع سلف است و باختصارسلم وسلف گويند.
بيع شايع
(فقه) بيعى كه يكى از عوضين مسكوك طلا يا مسكوك نقره (در ازمنه اى كه پول رايج محسوب مى شد) باشد اگر عوضين هر دو مسكوك طلا يا نقره باشند آنرا بيع صرف نامند و اگرهيچيك ازعوضين مسكوك طلا يا نقره نبود آنرا بيع مقابضه مى ناميدند.
بيع شخصى
رك. بيع كلى
بيع شرط
(مدنى- فقه) درعقد بيع متعاملين ميتوانند شرط نمايند كه هرگاه بايع در مدت معينى تمام يا مثل ثمن را بم
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.